افغانستان
شهر خالى، جاده خالى، کوچه خالى، خانه خالى
جام خالى، سفره خالى، ساغر و پيمانه خالى
کوچ کرده دسته دسته آشنايان عندليبان
باغ خالى، باغچه خالى، شاخه خالى، لانه خالى

واى از دنيا که يار از يار ميترسد
غنچه‌هاى تشنه از گلزار ميترسد
عاشق از آوازه ديدار ميترسد
پنجه خنياگران از تار ميترسد
شهسوار از جاده هموار ميترسد
اين طبيب از ديدن بيمار ميترسد

سازها بشکست و درد شاعران از حد گذشت
سالهاى انتظار بر من و تو بد گذشت
آشنا نا آشنا شد
تا بله گفتم بلا شد

گريه کردم ناله کردم حلقه بر هر در زدم
سنگ سنگ کلبه ويرانه را بر سر زدم
آب از آبى نجنبيد
خفته در خوابى نجنبيد
...
چشمه‌ها خشکيد و دريا خستگى را دم گرفت
آسمان افسانه ما را به دست کم گرفت
جام‌ها جوشى ندارد عشق آغوشى ندارد
بر من و بر ناله‌هايم هيچکس گوشى ندارد
...
بازآ تا کاروان رفته باز آيد
بازآ تا دلبران ناز ناز آيد
بازآ تا مطرب و آهنگ و ساز آيد
تا گل افشانم نگار دلنواز آيد

بازآ تا بر درى‌ها قصه اندازيم
گل بيفشانيم و مى در ساغر اندازيم