Marx and Engels Internet Archive

به مناسبت روز جهانی کارگران اول ماه مه ۲۰۰۱ ميلادی برابر با يازدهم ارديبهشت ۱۳٨۰ هجری شمسی

توجه: اين مطلب از گروندريسه، که در تاريخ ۲٧/۰۴/۲۰۰۱ از طريق اينترنت پخش گرديد، دارای لغزشهای کلامی بوده، که تصحيح شده است و مجددا پخش می گردد. با تقديم احترامات - حجت برزگر ۱۲/٥/۲۰۰۱

گروندريسه
مبانی نقد اقتصاد سياسی

کارل مارکس

ترجمه: باقر پرهام و احمد تدين


فصل سرمايه

جلد اول، از صفحه ۱٩٥-۲۰٨


12
"آدمی از طلوع تمدن، ارزش مبادله ای فرآورده های کار خود را نه از راه مقايسه با فرآورده های عرضه شده در مبادله، بل از راه مقايسه با فرآورده ای مطلوب تعيين کرده است" (ف).
13
(گانيل، ٩/۱۳)۱
14
مبادله ساده، مناسبات مبادله گران، برابری، آزادی، هماهنگی و غيره (باستيا و پرودون)
15
دشواری درک پول در تماميت معنای آن - که اقتصاد سياسی با ناديده گرفتن اين يا آن جنبه، يا با تأکيد بر يک جنبه در مقابل جنبه های ديگر، می کوشد از آن طفره برود - اين است که پول يک رابطه اجتماعی، يک رابطه اجتماعی معين، و مشخص افراد با يکديگر است، و حال آنکه در عمل چيزی جز يک فلز، يک سنگ، يک شیء صرفا فيزيکی خارجی که به صورت کامل در طبيعت يافت می شود نيست. مشکل اين است که شکل طبيعی و ظاهری پول به هيچ وجه بيانگر ماهيت آن به عنوان رابطه ای اجتماعی نيست. طلا و نقره فی نفسه و برای خود هيچکدام پول نيستند. طبيعت، ايجاد کننده پول نيست، همانطور که جريان مبادله و خيل بانکداران را هم طبيعت به وجود نياورده است. با وجود يک نظام پيشرفته توليدی در پرو و مکزيک، طلا و نقره در اين دو کشور نقش پولی نداشتند، و فقط بصورت زينتی به کار می رفتند. خاصيت پولی طلا و نقره، خاصيت طبيعی اين دو فلز نيست: فيزيکدانان و شيمی دانان به طلا و نقره به صورت پول نمی نگرند. در عوض پول، مستقيما طلا و نقره است. جنبه صوری پول به عنوان معيار اهميت دارد. و اهميت آن هنگامی بيشتر می شود که فلز در ضرب سکه به کار می رود. اما در سومين معنای پول، که جنبه صوری پول کامل می شود، و معيار و مسکوک ديگر چيزی جز نماينده نقش هائی از پول نيستند، همه تعينات پول زايل می گردند يا مستقيما با فلز انطباق می يابند. در اين حالت از ظاهر پول اصلاً پيدا نيست که پول بودنش صرفا نتيجه فرآيندهای اجتماعی ست. ديگر پول، پول است. و آنچنان محکم و استوار، که ارزش مصرفی بيواسطه اش از نظر فرد هيچ ارتباطی به نقش وی ندارد؛ همگان پول را مظهر مجسم ارزش مبادله ای صرف می بينند و کمترين تصوری از اينکه پول روزگاری هم نوعی ارزش مصرفی داشته است به خود راه نمی دهند. در اينجا تناقض بنيادی ميان ارزش مبادله ای و شيوه توليد اجتماعی مبتنی بر آن بوضوح آشکار می شود. ديديم چگونه بعضی ها خواسته اند با کنار گذاشتن شکل فلزی پول، به عنوان يک امر قراردادی ظاهرا اجتماعی، و اثبات اينکه پول رابطه ای اجتماعی است، بر اين تضاد غلبه کنند. آخرين تلاش ها در اين زمينه قضيه کوپن های پولی کاری بود که ماجرايش را ديديم. حالا ديگر بايد کاملاً روشن شده باشد که تا وقتی مبنا ارزش مبادله ای ست اين کار نوعی سرهم بندی ست. ضمنا تصور اينکه پول فلزی مبادله را خراب می کند تصوری باطل است. همه اين اشتباهات از بی اطلاعی محض نسبت به سرشت پول سرچشمه می گيرد. از سوی ديگر روشن است که به موازات افزايش تنازعات در درون مناسبات مسلط توليدی، و تشديد نياز به از بين بردن شکل تناقض آميز آنها، اين مطلب که دعوای موجود بر سر پول فلزی يا پول بطورکلی بارزترين نشانه تناقض ها و تضادهای نظام [اقتصادی] حاکم است، بيشتر آشکار می شود. و مگر می توان شديدترين تناقض ها را با سرهم بندی هائی در باب پول يا در باب مسائلی که در واقع آثار و عواقب ساده آن تناقض ها هستند، از بين برد؟ با اقدامات انقلابی که هدف جمله آنها فقط پول است، و مابقی قضايا را ناديده می گيرد، يعنی با حک و اصلاح های جزئی آن، آيا می توان به نتيجه ای رسيد؟ اينها به آن می ماند که برای تنبيه الاغ چوب را به خورجين بزنيم اما وقتی الاغ ضربه های وارد بر خورجين را حس نکند شخص در واقع به خورجين چوب زده است نه به الاغ. تا هنگامی که اين گونه اقدام ها برضد پول انجام می شود بايد گفت که ما در واقع به جای حمله به علل، به آثار و عواقب حمله ور شده ايم. با اين کارها البته آشفتگی هائی در کل فرآيند توليدی ايجاد می شود اما مبنای استوار فرآيند توليدی [که همچنان دست نخورده باقی مانده] اين قدرت را دارد که با واکنشی بيش و کم قهرآميز بر اين گونه آشفتگی های صرفا گذرا غلبه کند.
16
از سوی ديگر اگر مناسبات پولی را در خلوص محض آنها تا اين مرحله، صرفنظر از مناسبات بسيار پيشرفته تر توليدی، در نظر بگيريم، به اين نتيجه خواهيم رسيد که ظاهرا همه تناقظات ذاتی جامعه بورژوائی فقط در مقوله ساده پول حل شدنی ست: دموکراسی بورژوائی، و، پيش از آن اقتصاددانان بورژوا، دائما همين جنبه را دستاويز قرار ميدهند تا از شرائط اقتصادی موجود دفاع کنند [و بگويند تضادی در کار نيست]. (اقتصاددانان دست کم آنقدر پيگير هستند که قضيه را تا ساده ترين مقولات ارزش و مبادله دنبال کنند). تا زمانی که کالاها يا کار تنها به مثابه ارزش مبادله ای در نظر گرفته شوند و رابطه کالاهای گوناگون با يکديگر در حکم مبادله و موازنه ارزش مبادله ای باشد افراد درگير در اين جريان البته مبادله گران ساده ای بيش نيستند. اينان از لحاظ ظاهری که ضمنا جنبه اقتصادی قضيه هم هست مطلقا با هم تفاوتی ندارند. [پايه اقتصادی] نشان دهنده کارکرد اجتماعی، يا رابطه اجتماعی آنها با يکديگر است. هر کدام از آنان يک مبادله گر است، يعنی همان رابطه اجتماعی را در برابر ديگران دارد که ديگران در برابر او. پس مناسبات آنان با يکديگر به عنوان عوامل مبادله مبتنی بر برابری ست. پيدا کردن اثری از تمايز بين آنها امکان ندارد تا چه رسد به تضاد يا حتی تفاوت. وانگهی کالاهائی که در جريان مبادله قرار می گيرند در حکم ارزش های مبادله ای معادل اند يا دست کم اين چنين به حساب می آيند (حداکثر چيزی که می تواند روی دهد، اشتباهی ذهنی در برآورد دوطرفه از ارزش هاست. و اگر فردی مثلاً ديگری را مغبون سازد دليل اين امر در طبيعت کارکرد اجتماعی ئی که آنها را روياروی هم قرار می دهد نيست. چون کارکرد امری واحد است و همه در آن برابرند؛ بلکه تنها دليل آن ذکاوت طبيعی، زبان آوری، و، خلاصه، صرف برتری يک فرد بر فرد ديگر است؛ اين تفاوت منطقا تفاوتی طبيعی ست و ربطی به طبيعت رابطه ندارد. اما چنانکه بعدا خواهيم ديد حتی همين گونه قضاوت ها نيز به موازات پيشرفت رقابت تخفيف می يابد و تأثيرش را از دست می دهد.) پس از لحاظ ظاهر ناب، جنبه اقتصادی رابطه، محتوای رابطه غيراقتصاديست و بيرون از حوزه اقتصاد قرار می گيرد: به علت خصلت طبيعی اش، با محتوای اقتصادی قضيه فرق دارد. حتی می توان گفت به رغم انطباق مستقيم با اقتصاد، کاملاً جدا از اقتصاد است. با اينهمه از لحاظ اقتصادی محض، می توان سه عنصر اساسی تشخيص داد: اول عوامل رابطه يعنی مبادله گران (که رسما بدين خصيصه شناخته شده اند)؛ دوم موضوع های مبادله آنها يعنی ارزش ها يا معادل هائی که نه تنها بايد برابر باشند، بلکه رسما برابرند؛ و سوم خود عمل مبادله که رابطه است. از طريق همين رابطه است که عوامل به عنوان مبادله گران برابر و موضوع های مبادله آنها چون چيزهائی معادل فرض می شوند. معادل ها محمل عينيت يک عامل برای ديگری هستند. يعنی عامل ها در عمل مبادله وزنه معادل را هم تشکيل می دهند ضمن آنکه يکی از ديگری متفاوت است. عامل ها در مبادله تنها از راه اين معادل ها به صورت هم ارز وجود دارند و برابری خود را با هم در پرتو مبادله موضوع ها به اثبات می رسانند. چون اينها به عنوان اشخاص هم ارز و دارندگان اشياء معادلی که خود ضامن متقابل آنها هستند نسبت به هم در پايه ای از برابری متقابل در مبادله قرار دارند، ولی از آنجا که هم ارز يکديگرند، در واقع گوئی فرقی با هم ندارند، تفاوت های فردی ديگرشان در اين ميان مطرح نيست و همين طور ديگر کيفيات فردی شان چندان اهميتی ندارد. حالا با توجه به محتوای خارج از عمل مبادله (عملی که ارزش های مبادله ای و عامل های آنها يعنی مبادله گران را در مقام خود وضع و تثبيت می کند) بايد گفت اين محتوای خارج از شکل اقتصادی تنها می تواند متشکل از: (۱) ويژگی طبيعی کالاهائی که مبادله می شوند؛ (۲) نياز طبيعی خاص مبادله گران، يا هر دوی آنها باهم؛ و خلاصه متشکل از ارزش های مصرفی گوناگون کالاهائی که مبادله می شوند باشد. محتوای مبادله که کلاً ربطی به مقصد اقتصادی آن ندارد، نه تنها برابری اجتماعی افراد را به خطر نمی اندازد بلکه تا حدی تفاوت طبيعی شان را بر مبنای برابری اجتماعی آنان قرار می دهد. اگر فرد الف همان نيازی را داشته باشد که فرد ب دارد، و اگر موضوع کار هر دوی آنها چيز واحدی باشد در اين حالت هيچ رابطه ای بين آنها نخواهد بود؛ يعنی اينها از لحاظ توليدی در حکم دو فرد متفاوت نيستند. [مثلاً] هردو نياز به دم زدن دارند و هوا برای هردو وجود دارد. اين امر آنان را در هيچ نوع تماس اجتماعی قرار نمی دهد. اين حقيقت مشترک که هردوی آنها تنفس کننده اند بيانگر رابطه ای طبيعی، و نه شخصی، ميان آنهاست. تنها تفاوت نيازها و تفاوت توليدهايشان سبب آغاز مبادله و برابری اجتماعی شان در مبادله می شود. پس تفاوت های طبيعی دو فرد مقدمه برابری اجتماعی شان در عمل مبادله و در مجموعه مناسبات توليدی است. با توجه به تفاوت های طبيعی شان فرد الف از نظر فرد ب، و فرد ب از نظر فرد الف دارنده ارزش مصرفی ست. پس گوناگونی های طبيعی پايه ای ست برای برقراری يک رابطه دوجانبه و برابر. اما آنها از اين لحاظ نسبت به هم بی تفاوت نيستند، مکمل يکديگرند و هر کدام نيازمند ديگری ست. فرد ب با کالائی که دارد، عين نياز فرد الف است، و برعکس. پس اينها فقط رابطه ای برابر ندارند بلکه رابطه ای اجتماعی دارند. تازه اين همه مطلب نيست. اگر نياز يکی می تواند با فراورده ديگری ارضا گردد، برای آن است که آن يکی قادر است شیء مورد نياز ديگری را تأمين کند و هريک در برابر ديگری دارنده شيئی ست که طرف مقابل به آن نياز دارد. همه اينها می رساند که هريک از آنها به عنوان موجود بشری ورای حد نياز خود دارد، و همه آنها به عنوان افراد بشر با هم رابطه دارند و می دانند که از نوع يا جماعت واحدی هستند. در غير انسان اين امر روی نمی دهد. مثلاً فيل ها برای ببرها؛ يا اين حيوان برای آن حيوان ديگر توليد نمی کند. يک کندوی زنبور در نهايت گوئی شامل يک زنبور است ضمن آنکه همه آنها فقط يک چيز توليد می کنند (وانگهی فرآورده ها هنوز در اينجا از کار جدا نشده اند. فرآورده ها به شکل کالا وجود دارند يا اگر آقای باستيا به پيروی از ژان باتيست سه ترجيح می دهد، به شکل خدمات۲: باستيا خيال می کند که با برگرداندن ماهيت اقتصادی ارزش مبادله ای به محتوای طبيعی آن، يعنی به کالای مصرفی يا خدمات، گامی بزرگ فراتر از اقتصاددانان کلاسيک مکتب انگليسی برداشته، [در حالی که اين اقتصاددان ها] قادرند مناسبات خاص توليد را در شکل خالص آن درک کنند)، گوناگونی طبيعی افراد و کالاهای آنها زمينه تعيين کننده يکپارچگی آنها از لحاظ روابط اجتماعی شان به عنوان مبادله گران برابر يا موسوم به برابر است، و مفهوم برابری در اينجا با مفهوم آزادی تکميل می شود. گرچه فرد الف نيازی به کالای فرد ب دارد اما آنرا با زور تصرف نمی کند و برعکس، بلکه آنها متقابلاً يکديگر را به عنوان مالک، به عنوان اشخاصی که اراده شان بر کالاهايشان نافذ است می شناسند و مفاهيم حقوق شخصی و آزادی، تا حدی که رابطه مذکور از آزادی برخوردار است همين جا به ميان می آيد. هيچکس مال ديگری را به زور نمی گيرد. انتقال به غير امری ست آزادانه. اما مساله به همين جا ختم نمی شود. فرد الف از طريق کالای ج نياز فرد ب را تا آن حد و به اين دليل برآورده می سازد که فرد ب نيز با کالای د نياز فرد الف را برمی آورد، و برعکس. هريک به ديگری خدمت می کند تا به خود خدمت کرده باشد. هريک از ديگری بطور متقابل به گونه وسيله ای برای خود بهره می گيرد. هر دو آگاه هستند که: (۱) هيچ کدامشان به هدف خود نمی رسد مگر آنکه وسيله ای برای هدف ديگری باشد؛ (۲) هيچکدام شان فقط وسيله ای برای ديگری (يعنی وجود برای غير) نيست مگر به اين دليل که هدفی فی نفسه (يعنی وجود برای خود)۳ است؛ (۳) هرکدام به تناوب هم وسيله و هم هدف است و هيچکدام به هدف نمی رسد مگر آنکه وسيله ای برای هدف ديگری باشد؛ برای ديگری بودن هرکدام، در عين حال برای خود بودن اوست. و وجود ديگری، هم وجودی است برای خودش و هم وجودی برای اين يکی. اين دوجانبگی امری ضروری است. اين شرط مقدم و طبيعی مبادله است اما به خودی خود ربطی به دو عامل دست اندرکار مبادله ندارد؛ اهميت اش فقط در اين است که نفع يکی را، که مغاير نفع ديگری و بی رابطه با آن است، تأمين می کند؛ يعنی اينکه نفع مشترک که به عنوان محرک اقدام در کل ظاهر می شود به وسيله هر دو طرف به عنوان يک حقيقت شناخته می شود. اما به خودی خود محرک نيست بلکه امری است که بيشتر به اصطلاح به رغم منافع خصوصی دو طرف صورت می گيرد، زيرا نفع خصوصی هر کسی نقطه مخالف نفع ديگری است. فرد از اين زاويه اخير می تواند در نهايت دارای اين آگاهی تسکين دهنده باشد که ارضای نفع فردی تضادآميز او دقيقا زمينه ای ست برای گشايش گره منافع متضاد به وجهی مثبت و تحقق منفعت عام اجتماعی. خارج از عمل مبادله۴ فرد، و هريک از افراد، نفسی در خود و منحصر به خويش و حاکم بر وجود خويش است. و بدين ترتيب به کامل ترين وجه آزادی فردی می رسيم: معامله داوطلبانه بدون هيچ زوری از هيچ طرف؛ اثبات وجود خود ضمن وسيله شدن يا خدمت کردن به هدف ديگری؛ وسيله محض شدن برای هدف فی نفسه بودن، برای مسلط شدن و صاحب اختيار بودن؛ و سرانجام نفع خودخواهانه ای که بيانگر وجود هيچ نفع مافوقی [تحت عنوان طبقه، ملت، دولت و غيره] نيست. ديگری نيز به گونه کسی شناخته و پذيرفته می شود که به نوبه خود در پی تحقق نفع خودخواهانه خويش است؛ پس هر دو می دانند که نفع مشترک تنها در دوگانگی، چندگانگی، استقلال کامل و مبادله منافع خودخواهانه وجود دارد. منفعت عام دقيقا مجموعه منافع خودخواهانه است. از اين رو شکل اقتصادی يعنی مبادله، مطلقا مستلزم برابری عوامل فردی مبادله است در حالی که محتوا و مضمون آن، اعم از ماده يا افراد، انگيزه ای برای آزادی است. با اين حساب برابری و آزادی نه تنها در مبادله مبتنی بر ارزش های مبادله ای محترم شمرده می شوند بلکه مبادله ارزش های مبادله ای پايه مولد واقعی همه آزادی ها و برابری هاست. اينها به عنوان ايده های محض، صرفا صورت ذهنی تعالی يافته آن روابط واقعی اند. و چون بگونه ای تحول يافته در مناسبات حقوقی، سياسی و اجتماعی ظاهر شوند در واقع تجلی همان پايه توليدی گيرم با قدرتی ديگر هستند. تمامی جريان تاريخ شاهد اين مدعاست. برابری و آزادی در اين حد از توسعه اجتماعی [يعنی در مفهوم جديدی که از آن داريم]، دقيقا مفهومی مخالف آزادی و برابری در جهان باستان دارند که بنايشان بر ارزش مبادله ای توسعه يافته نبود، بلکه توسعه ارزش مبادله ای بيشتر سبب انهدام آنها شد. برابری و آزادی [به مفهوم جديد] مسبوق به مناسبات توليدی اند که هنوز در جهان باستان و سده های ميانه تحقق پيدا نکرده بودند؛ کار اجباری مستقيم شالوده بنای جهان باستان است. جماعت بر اين کار به عنوان بنياد خود اتکا دارد٥؛ کار خود به منزله امتيازی برای توليد فرآورده های خصوصی بود نه توليد ارزش مبادله ای به معنای عام کلمه که پايه جهان سده های ميانه است. [در دنيای جديد] کار نه کار اجباری است و نه به گونه سده های ميانه با توجه به يک واحد مشترک و برتر (صنف) صورت می گيرد.
17
البته درست است که [رابطه بين افراد] درگير در مبادله نيز تا جائی که به انگيزه شان مربوط است، يعنی در رابطه با انگيزه های طبيعی بيرون از فراگرد اقتصادی، خود بر نوعی اجبار متکی ست اما اين اجبار از يک سو ناشی از بی اعتنائی ديگران به نياز صرف من، به فرديت طبيعی من است؛ بدين معنا که ديگری با من برابر و آزاد است ضمن آنکه آزادی و برابری اش شرط لازم برای آزادی و برابری من است. از سوی ديگر، اگر من تحت تأثير نيازهای خود و اجبار ناشی از آنها قرار دارم، اين طبيعت خود من (يا نفع خصوصی من به شکل عام و بازانديشده)٦ است که به صورت مجموعه ای از نيازها و انگيزه ها در ذهن عمل می کند نه چيزی بيگانه. اجبار ناشی از وجود من بر ديگری و کشاندن او به نظام مبادله نيز از همين مجرا صورت می گيرد.
18
پس تعريف حقوق رومی از برده (servus) تعريف درستی است زيرا می گويد: برده کسی است که حق اکتساب هيچ چيزی را به نام خود در مبادله ندارد٧. پس روشن است که گرچه اين نظام حقوقی منطبق بر وضع اجتماعی ئی بوده که در آن وضع مبادله به هيچ روی توسعه نيافته بود، با وجود اين در همان حوزه محدود توسعه يافته اش خصائص شخصی حقوقی يعنی فرديت تعيين شده در مبادله را در واقع تا حدی به رسميت می شناخت. بدين ترتيب در حقوق رومی (دست کم در جنبه های اساسی اش) مناسبات حقوقی جامعه صنعتی، خاصه آن حق که جامعه بورژوائی در حال رشد ناچار به تأييد آن در برابر جامعه قرون وسطائی بود، پيش بينی شده بود. اما توسعه کامل اين حق در هر صورت نتيجه انحلال جماعت رومی بود.
19
از آنجا که پول چيزی جز تحقق ارزش مبادله ای نيست، و از آنجا که نظام ارزش های مبادله ای جز در يک نظام پولی توسعه يافته تحقق نمی يابد، يا به عکس؛ پيدايش نظامی پولی به معنای تحقق کامل دوران آزادی و برابری است. پول به عنوان معيار، مظهر کامل نظام ارزش های مبادله ای ست و اين ارزش ها را از هر جهت حتی در شکل ظاهر تبديل به يک معادل [مناسب] می کند. البته در گردش يک تفاوت شکلی پديد می آيد چرا که دو مبادله گر در نقش های متفاوت خريدار و فروشنده ظاهر می شوند؛ ارزش مبادله ای برای خريدار شکل عام پول را دارد، و برای فروشنده شکل خاص کالای طبيعی با قيمت معين را. اما همه اينها دستخوش تغيير است؛ گردش با برابری و معادله پيش می رود نه با نابرابری؛ گردش الغای تفاوت های تقريبا نفی شده است. نابرابری موجود در گردش تنها جنبه صوری دارد. بالاخره با به گردش درآمدن پول [دورانی فرا می رسد که در آن] برابری به صورت محسوس تحقق پيدا می کند چرا که پول گاه در دست اين است و گاه در دست آن، بی آنکه اين جابه جائی تأثيری بر وی داشته باشد. هرکس در برابر ديگری در حکم دارنده پول و در فراگرد مبادله در حکم خود پول است بدين سان بی تفاوتی و معادله به شکل شیء خاصی بروز می کنند. آن تفاوت های ويژه و طبيعی که در کالا موجود بود ديگر از ميان می رود و نقش گردش در اين است که اين گونه تفاوت ها را دائما بزدايد. کارگری که کالائی را به قيمت ۳ شيلينگ می خرد، به شکل خريدار دارنده ۳ شيلينگ، با پادشاهی که همين عمل را انجام می دهد از نظر فروشنده دارای کارکرد يکسان و برابری يکسان است. همه تمايزهای موجود در بين اينها از ميان می رود. همگی برابرند، زيرا فروشنده تنها به عنوان مالک يک کالا به قيمت ۳ شيلينگ ظاهر می شود فقط با اين تفاوت که ۳ شيلينگ در يکجا به صورت نقره، و در جای ديگر به شکل شکر درمی آيد. پول در سومين شکل خود ممکن است منشأ تفاوتی مابين نفوس عامل مبادله باشد. اما از آنجا که پول به عنوان ماده، به عنوان کالای عام قراردادها ظاهر می شود، همه تمايزهای موجود مابين طرف های قرارداد از ميان برمی خيزد. اگر پول را به شکل زمينه انباشت در نظر بگيريم، بايد گفت که فرد در اين حالت به جای کنار گذاشتن و ذخيره کردن مقداری کالا در واقع معادل پولی آن را که شکل عام دارائی است ذخيره می کند. به اين ترتيب اگر فردی انباشت کند و ديگری نکند هيچيک به زيان ديگری عمل نکرده است. يکی از ثروت واقعی بهره می گيرد و ديگری سرگرم انباشت ثروت در شکل عام آن است. اگر يکی فقير شود و ديگری ثروتمند، اين به خود آنان و خواست شان مربوط می شود و نه به رابطه اقتصادی موجود ميان آنها. ارث و ميراث و ديگر دارائی های حقوقی مشابه که تداوم بخش اين گونه نابرابری ها هستند، به اين آزادی و برابری طبيعی صدمه ای نمی زنند. اگر رابطه فرد الف در اصل با اين نظام در تضاد نباشد، تداوم بعدی رابطه مذکور هم منشأ چنين تضادی نخواهد بود زيرا که فرد الف می تواند جای خود را به فرد ب بدهد و قس عليهذا. مساله فقط بر سر تعيين اهميت شرائط اجتماعی در ورای عمر طبيعی فرد است: يعنی تثبيت آن در برابر حوادث روزگار و تصادف طبيعت که ممکن است به تعليق آزادی فردی بينجامند. در اينجا نيز طبيعت گوئی در صدد محو آزادی های فرد است. وانگهی چون فرد در اينجا چيزی جز شکل فرديت يافته پول نيست پس همانند ذات پول عنصری جاويد و ناميراست و تداوم حيات فردی از راه ارث چيزی جز ادامه منطقی اين خصلت نيست٨.
20
بی توجهی به خصلت تاريخی مساله و تأکيد نکردن بر آن برای اين است که در شرائط پيشرفته تر مناسبات اقتصادی - شرائطی که در آن افراد ديگر مبادله گر صرف يعنی فروشنده و خريدار نيستند بلکه دارای روابطی هستند که تعريف آنها براساس ضابطه های مذکور ديگر امکان پذير نيست - زمينه مناسبی برای مغلطه به دست حريفان بيفتد. می گويند هيچ تفاوتی - تا چه رسد به تضاد و تناقضی - بين پيکره های طبيعی نيست زيرا همه آنها تابع قانون جاذبه اند، همه دارای وزن اند و از اين حيث برابرند، يا همه برابرند زيرا همه آنها در فضای سه بعدی جای دارند٩. درست مثل اينکه شکل ساده ارزش مبادله ای را در برابر شکل پيشرفته و تناقض آميز آن در نظر بگيريم. در علم، مفاهيم انتزاعی زودتر پا می گيرند و کم مايه ترين مفاهيم اند؛ به همين دليل در تاريخ بيشتر با مفاهيم انتزاعی رو به رو هستيم. صور تکامل يافته تر، تاريخ جديدتری دارند. در تمامی جامعه بورژوائی کنونی، تثبيت قيمت ها و گردش آنها، و غيره، امری سطحی به نظر می رسد و حال آنکه در زير همه اينها روندهای عمقی کاملاً متفاوتی جريان دارند که آزادی و برابری ظاهری افراد در آن از ميان برمی خيزد. آنچه يکسره فراموش می شود اين است که اگر ارزش مبادله ای بنيان عينی تمامی سيستم توليدی را تشکيل می دهد، زمينه ای اين چنين به خودی خود بيانگر وجود اجباری برای فرد است زيرا فرآورده مستقيم کار فردی فرآورده ای برای خود او نيست، بلکه اين خاصيت را تنها در روند اجتماعی [مبادله] که ضمن آن محصول کار فردی شکلی عام و کاملاً خارجی پيدا می کند، به دست می آورد؛ فرد جز از مجرای ارزش مبادله ای موجوديت توليدی ندارد، و اين خود به معنای نفی موجوديت طبيعی است؛ اينها همه مستلزم وجود تقسيم کار است که ضمن آن افراد روابطی کاملاً متفاوت از روابط مبادله گران ساده با يکديگر دارند؛ و قس عليهذا. پس زمينه مورد بحث [يعنی بنيان توليدی] به هيچ روی ناشی از اراده يا طبيعت بيواسطه فرد نيست، بلکه امری تاريخی است و فرد از اين لحاظ يکسره در شرائطی قرار می گيرد که شرائط اجتماعی اند. از سوی ديگر فراموش می شود که در مراحل توسعه يافته تر توليد اجتماعی، مبادله و روابط توليدی ملازم با آن، به شکل های ساده ابتدائی خود، که بنيادی ترين تناقض ها در آن امری صوری بود، و در نتيجه اهميتی نداشت باقی نمی مانند. بالاخره غافل اند از اين که مفاهيم ساده ارزش مبادله ای و پول خود به خود دربردارنده تضاد باطنی کار به صورت مزدی و سرمايه اند. به اين ترتيب، همه حکمت حريفان در اين است که در حد ساده ترين روابط اقتصادی باقی بمانند و حال آنکه اين گونه روابط ساده به خودی خود ديگر چيزی جز انتزاع محض نيستند و عميق ترين تضادها ديگر رو شده اند. خلاصه اينکه مفاهيم مورد بحث نماينده يک روی سکه اند که نمودار تناقض های موجود در رويه ديگر نيست.
21
از سوی ديگر با بلاهت سوسياليست هائی مدافع اين گونه بينش ها به ويژه در فرانسه رو به رو هستيم. (مشخصا سوسياليست های فرانسوی سوسياليسم را تحقق آرمان های جامعه بورژوائی برخاسته از انقلاب [کبير] فرانسه می دانند) اينان اظهار می دارند که مبادله، ارزش مبادله ای و غيره در اصل (از لحاظ منشأ زمانی) و يا در ذات خود (در شکل مناسب شان) يک نظام آزادی و برابری جهانی است که توسط پول، سرمايه و غيره به انحراف کشيده شده است۱۰، يا اينکه تاريخ تاکنون در همه تلاش هايش برای تحقق بخشيدن به ماهيت حقيقی اين افکار (که مثلاً پرودون به پيروی از جاکوب کشف کرده است) شکست خورده، و بر آنند تا تاريخ اصيل اين مناسبات را به جای تاريخ جعلی آنها عرضه کنند. در پاسخ اينان بايد گفت: درست است که ارزش مبادله ای، يا دقيق تر نظام پولی در واقع پايه نظام برابری و آزادی است و اختلال های بعدی در ادوار اخير گرفتاری های ذاتی خود نظام اند؛ به عبارت ديگر تحقق برابری و آزادی عامل ايجاد نابرابری و خودکامگی است، اما تمنای اينکه ارزش مبادله ای تبديل به سرمايه نشود يا کار مولد ارزش های مبادله ای به پيدايش نظام کار به صورت مزدی نينجامد آرزوئی مقدس اما ابلهانه است. آنچه اين آقايان را از مدافعان نظام بورژوائی جدا می کند، از يک سو احساس شان از تضادهای درون نظام است و از سوئی ديگر ناتوانی خيالپردازانه شان در درک تفاوت ضروری بين شکل ايده آلی و شکل واقعی جامعه بورژوائی. از اينجاست که به تلاش هائی بيهوده دست می زنند و به خيال خود می خواهند آرمان هائی را عملی کنند که در حقيقت چيزی جز صورت باژگونه واقعيت حاضر نيست. و آشفته ترين قرينه مقابل اين استدلال ها را در نزد منحط ترين نمايندگان اقتصاد جديد می يابيم (که بارزترين نمونه آن از حيث ابتذال، ادا و اطوار ديالک تيکی، قر و غمزه دهاتی وار، کلمات قصار احمقانه و ناتوانی کامل در درک فرآيندهای تاريخی، فردريک باستياست، زيرا کاری آمريکائی دست کم اطلاعاتی محدود درباره مناسبات حاکم بر جامعه آمريکائی را در مقابل مناسبات اروپائی قرار می دهد). اين اقتصاددان ها می خواهند ثابت کنند که مناسبات اقتصادی همه جا مقولات واحدی را بيان می کنند. پس در همه جا با آزادی و برابری ارزش های مبادله ای به شکل ساده آنها رو به رو هستيم. بدين ترتيب مطلب کلاً به حد يک انتزاع بچگانه تنزل می يابد. مثلاً سرمايه و بهره را فقط مبادله ارزش ها می دانند و حال آنکه صرف مشاهده پديده ها نشان می دهد که ارزش مبادله ای فقط به شکل ساده اش وجود ندارد، بلکه اساسا به شکلی متفاوت، يعنی به صورت سرمايه که با مفهوم ساده ارزش مبادله ای بسيار متفاوت است، هم وجود دارد. اقتصاددانان مذکور با بهره هم همين معامله را می کنند، يعنی بهره را جدا از سرمايه می دانند و حال آنکه بهره نتيجه رابطه با سرمايه است. خلاصه اينکه اقتصاددانان ما همه روابط ويژه را ناديده گرفته به رابطه ساده و توسعه نيافته مبادله کالاها در شکل ابتدائی اش برميگردند. اگر محتوای يک واقعيت مشخص را که مايه تميز وی از مفهوم مجرد آن است ناديده بگيريم آنچه باقی می ماند انتزاع محض است. بدين ترتيب به جائی می رسيم که همه مقوله های اقتصادی تنها نام ها و مقوله هائی ديگر برای يک رابطه واحدند. و آنگاه يک چنين ناتوانی آشکار در درک تمايزهای واقعی در حکم عقل سليم شمرده می شود. "هماهنگی های اقتصادی" آقای باستيا در حقيقت به معنای آن است که تنها يک رابطه اقتصادی مفرد وجود دارد که نام های متفاوتی به خود می گيرد؛ چيزی غير از تفاوت نامگذاری ها در کار نيست. وقتی که با حذف همه تفاوت های مؤثر در شکل تاريخی يک پديده، داده های موجود را به يک رابطه اقتصادی واقعی تبديل می کنيم تحليل ما صورت علمی پيدا می کند و حال آنکه تحليل هائی از نوع آنچه در فوق بدانها اشاره شد حتی فاقد صورت ظاهر علمی اند. اينها گاه به يک جنبه و گاه به جنبه ای ديگر می چسبند تا به خيال خود همانی پديده را اثبات کنند. مثلاً مزد را خيلی ساده پرداخت اجرت خدمات انجام شده می دانند (و حال آنکه اجرت داريم تا اجرت، و شکل اقتصادی ويژه ای را که مزد ناميده می شود نبايد به سادگی کنار گذاشت). سود را هم بهای خدمات انجام شده تلقی می کنند. پس سود و مزد همانندند. بدين ترتيب يک اشتباه زبانی کافی است تا يک نوع پرداخت را مزد و نوع ديگرش را سود بدانند. حالا نگاهی به سود و بهره بيفکنيم. در سود بهای خدمات انجام شده تضمينی ندارد و حال آنکه در بهره امری ثابت است. چون در مزدها هم سرنوشت پرداخت بالنسبه نامعلوم است ولی به عکس آن در سود، ثابت است، پس رابطه بهره و سود همان رابطه بين مزدها و سودهاست چنانکه ديديم نوعی مبادله ارزش های معادل است. همه اينها ياوه بافی است (چون از مناسبات اقتصادی که تضادشان آشکار است به مناسباتی برميگردند که تضادها در آن مخفی ست) با اين همه در صف مخالفان کسانی هستند که اين ياوه گوئی ها را جدی می گيرند و عنوان می کنند که ميان سرمايه و بهره فقط مبادله ساده وجود ندارد. و آنچه به نام بهره پرداخت می شود معادل سرمايه نيست. در واقع امر هم همين طور است. زيرا می بينيم که مالک سرمايه پس از آن که معادل بيست برابر سرمايه اش را به صورت بهره گرفت باز هم اصل آنرا به صورت سرمايه پس می گيرد. و می تواند بار ديگر با بيست برابر آن مبادله اش کند. از اينجا بحث های پايان ناپذيری درمی گيرد که طی آن۱۱ يک طرف معتقد است که تفاوتی مابين ارزش مبادله ای به صورت توسعه يافته با ارزش مبادله ای ساده و توسعه نيافته وجود ندارد، در حالی که طرف ديگر می گويد چنين تفاوتی متأسفانه وجود دارد هر چند که انصافا نمی بايست وجود داشته باشد.



22

زيرنويس ها


23
۱- Gharles Ganilh (۱٨۳٩-۱٧٥٨) اقتصاددان نو مرکانتی ليستی فرانسوی، هوادار نظام قاره ای ناپلئونی، اثر او:

Des systèmes d'économie politique, de leurs inconveniences, de leurs avantages, et de la doctrine la plus favorable aux progrès de la richesse des nations. Paris 1809, Vol. LL. PP. 64. 5, [E].

۲-

Say. Traité d'économie politique. Vol. II. PP. 480-82. [E,F].

۳- وجود برای غير يا ديگری (Sein für andres) يک مفهوم بنيادی منطق هگل است که در علم منطق چنين توصيف شده است: "نفی رابطه ساده برای خود بودن که به معنای وجود متعين يافتن است". اين مفهوم قرينه ای دارد که وجود برای خود (Sein für sich) است و توصيف هگلی اش چنين است "چيزی که از برای ديگری بودن به خود باز می گردد". در هر صورت پيدا کردن رابطه ای بين کاربرد هگل با کاربرد مارکس دشوار است. اما در مورد وجود برای خود وضع فرق می کند زيرا هگل وجود برای خود را در منطق صفری چنين وصف می کند: "وجود برای خود، خودبسندگی است، واحد است". آماده ترين مثال وجود برای خود را در "من" می توان يافت. اين با گفته مؤلف به نحوی که زير شماره ۲ در متن آمده است نزديک است [ما].
32
۴- مترجم فرانسوی نوشته است "بر پايه عمل مبادله" که درست نيست.
33
٥- جمله اخير در ترجمه فرانسوی افتاده است.
34
٦- مترجم فرانسوی جمله داخل پرانتز را غلط ترجمه کرده و نوشته است: (نه نفع خصوصی من به صورتی عام و بازانديشيده).

٧-
Institutes, BK. II. Title, 9. Para. 3, [E,f].
"برده ای که در يد اختيار ديگری ست، نمی تواند چيزی از آن خود داشته باشد":
The Institutes of Justinian, tr. J.B. Moyle, Oxford,1909, P. 58, [E].

٨- مارکس در ايده ئولوژی آلمانی هم نشان داده بود که چگونه آدميان - به صورت زنده - موجوداتی ممکن الوجودند، و خصلت مادی - يعنی مرگ - عنصری ابدی است: "آيا چيزی ثابت تر و استوارتر از مرگ که نقطه ختمی بر اراده من به صورت دلخواه من است، و ذات مرا به ذات کلی، به طبيعت، به جماعت، و به . . . عنصر قدس می پيوندد، وجود دارد؟ . . ." "سانچو مثال بارزی از ارث می دهد. به نظر او ارث ناشی از ضرورت انباشت و [نياز] خانواده ها قبل از پيدايش نظام حقوقی نيست، بلکه ناشی از توهم حقوقی ادامه قدرت بعد از پايان عمر و در قلمرو مرگ است. به موازات پيشرفت جامعه بورژوائی و انحطاط جامعه فئودالی، جمهور قانونگذاران بيش از پيش اين توهم را کنار می گذارند (نگاه کنيد به قوانين ناپلئون). لازم به گفتن نيست که قدرت مطلق پدر خانواده و قيمومت اولاد ارشد (majorate) - چه به شکل اقطاع و تيول و چه به شکل های بعدی - پايه های مادی مشخصی دارد. همين پديده را در نزد اقوام قديم، به هنگامی که جماعت منحل ميشود و جای خود را به زندگی خصوصی می دهد، نيز می بينيم. قضيه حق جانشينی در حقوق روم بهترين دليل اين امر است. اما سانچو با انتخاب قضيه جانشينی برای اثبات نظر خويش بدترين مثال ها را برگزيده است، زيرا حق جانشينی بهتر از هر چيز وابستگی حقوق را به شرائط توليدی نشان می دهد (حقوق رومی و آلمانی)" [فا].
37
٩- مارکس در ايده ئولوژی آلمانی نوشته بود: "تمامی اين سخن پردازی ها، بدآموزی فيلسوفانه ساده لوحانه ای ست. و سوسياليست حقيقی به اين فکر استناد می کند که جدائی ميان زندگی و سعادت بايد از ميان برداشته شود. او برای استوار داشتن اين فکر به طبيعت می نگرد و می بيند نظير اين گونه گسيختگی ها در طبيعت وجود ندارد. و نتيجه می گيرد که چون خود انسان هم پيکری از طبيعت است و همه خواص يک پيکر طبيعی را دارد، پس اين گونه گسيختگی ها در نزد انسان هم نبايد وجود داشته باشد" [فا].
38
۱۰- به فقر فلسفه اثر مارکس نگاه کنيد. [ما].
39
۱۱ - اشاره ای است به بحث های پرودون با باستيا. نک:
F. Bastiat et P.J. Proudhon, Gratuité du crédit, Paris, 1850 PP. 1-20, 32-47, 285-6, [E,F].



گروندريسه، (جلد اول)، از صفحه ۱٩٥-۲۰٨.

چاپ اول ترجمه فارسی بهار ۱۳٦۳، حروفچينی پيشگام، ليتوگرافی کوهرنگ. چاپ نقش جهان، صحافی هما.
(چاپ دوم، پاييز ۱۳٧٧)، (چاپ سوم، پاييز ۱۳٧٨).

agah@neda.net
تکثير از: حجت برزگر
۲٧/۰۴/۲۰۰۱

باز تکثير (از روی نسخه واژه نگار) برای اينترنت طبق استاندارد يونی کد (Unicode) فارسی از شبکه زنان استکهلم