اين مقاله کوتاهی است از سلمان رشدی که در نشريه نيويورک تايمز دوم نوامبر بچاپ رسيده و اخيرا در روزنامه های سوئد منتشر شده.



صد البته که اين قضايا به اسلام ربط دارد



"اين به اسلام ربطی ندارد!"

چندين هفته است که رهبران دنيا اين ورد را تکرار ميکنند. بعضا با اين نيت خير که جلوی اَعمال ِ تلافی جويانه عليه مسلمانان بی گناه را بگيرند و بعضا به اين دليل که اگر قرار باشد در جبهه متحد عليه تروريسم شکاف نيفتد، آمريکا اصلا نميتواند هيچ حرفی از ربط اسلام و تروريسم به زبان بياورد.

مشکل ِ اين انکار ِ غير قابل ِ اجتناب اين است که با واقعيت جور در نميآيد.

اگر اين قضايا به اسلام ربطی ندارد پس چرا اينهمه تظاهرات در سطح دنيا در حمايت از بن لادن و القاعده به پا ميشود؟

اگر اين قضايا به اسلام ربطی ندارد چرا ده هزار مرد ِ مسلّح به شمشير و تبر در مرز پاکستان و افغانستان به صف شدند تا دعوت ِ ملايان را به جهاد لببيک گفته باشند؟

اگر اين قضايا به اسلام ربطی ندارد پس چرا در بين اولين قربانيان جنگ در افغانستان جنازه سه مرد انگليسی پيدا ميشود که به صف ِ طالبان پيوسته بودند؟

پس اينهمه ضد يهودی گری هر روزه بخاطر چيست؟ چرا اينهمه شايعه اسلامی رواج دارد که اين "جهود"ها بودند که به مرکز تجارت جهانی در نيويورک و ساختمان پنتاگون حمله کردند؟ چرا از هزاران زبان ديگر همان توجيهات رهبران طالبان را ميشنويم که معتقدند اين کار کار ِ "جهودها" است و مسلمانان به علت نداشتن ِ دانش ِ فنی و تکنيکی و سازمانی اصولا قادر به اجرای چنين عملياتی نبوده اند؟

چرا عمران خان که سابقا ستاره دنيای ورزش بود و امروز سياستمدار شده است از يک طرف اسناد ِ مجرم بودن ِ سازمان ِ القاعده را مطالبه ميکند و از طرف ِ ديگر وقتی اظهارات ِ سخنگوی ِ القاعده را ميشود خودش را به کَری ميزند؟ سخنگوی القاعده خودش به دخيل بودن ِ القاعده در اين عمليات اذعان کرده و گفته است که "از آسمان طيّاره خواهد باريد" و مسلمانان ِ ساکن ِ کشورهايی غربی را از قبل، از بودن و کار کردن در آسمانخراش ها برحذر داشته بود.

پس فکر ميکنيد اينهمه داد و فرياد بر سر اينکه حضور ِ قوای ِ نظامی ِ کفّار ِ آمريکايی در عربستان که خاک ِ مقدس ِ اسلام را به نجاست ميکشاند بر سر ِ چيست؟ مگر نه اينکه دعوا بر سر ِ مقدسات است؟

واضح است که موضوع موضوع ِ اسلام است. در اين ترديدی نيست. سئوال اين است که ربط داشتن به اسلام به چه معناست؟

بخش اعظم آنچه که ايمان ِ مذهبی خوانده ميشود، وقتی شاخ و برگش را کنار بزنيد، اصلا ربطی به خدا شناسی ندارد. اکثريت ِ مسلمانان ِ دنيا هيچوقت خودشان از اينکه در قرآن چه گفته شده است تحليلی نداشته اند. ميشود گفت که برای ِ بخش عظيمی از "مومنين"، اسلام نه فقط "ترس از خدا"، بلکه خود ِ ترس و وحشت است. اسلام بيش از آنکه به محبت ربط داشته باشد مجموعه ای از آداب، نظرات و احکامی است در باب چند و چون خورد و خوراک، سلطه گری بر زنان و وعظ ملايان؛ اکراه نسبت به جامعه مدرنی که از موسيقی اشباع شده... جامعه مدرن بدون خدا و پر از سکس... نفرت و وحشت در مقابل ِ چشم اندازی که در آن خودی ها و محيط ِ زندگی ِ سنتی، يکی يکی و قدم به قدم به تصرف ِ شيوه زندگی ِ ليبرالی ِ غرب در ميآيند و با "غرب زدگی" مسموم ميشوند.

از اين آش ِ در هم جوش ِ "ايمان" در طی ِ سی سال اخير سازمانهای ِ متعدد ِ پرحرارت از مردان مسلمان سر برآورده اند و به جنبشهای ِ راديکال ِ سياسی تبديل شده اند. (ايکاش صدای ِ زنان ِ مسلمان را هم ميشد شنيد!). اين اسلاميست ها ـ ما بايد با اين لغت خو بگيريم و ياد بگيريم که بين اسلاميست و مسلمان که معنائی عام تر و خنثی تر دارد فرق هست ـ بله اين اسلاميست ها "اخوان المسلين" ِ مصر، جبهه با خون هم قسم شده نجات ِ اسلامی (FIS) و گروه ِ مسلح ِ اسلاميست های ِ الجزاير، انقلابيون ِ شيعه در ايران و طالبان ِ افغانستان، همه و همه را شامل ميشود. فقر ِ مردم مهمترين عامل ِ کمک به آنهاست و مهمترين ثمره کارشان پارانويا. اين اسلام ِ پارانوئيد، اسلامی که به همه چيز و همه کس مظنون است، اسلامی که گناه ِ همه چيز را به گردن ِ خارجی ها و کفار مياندازد و هر شّری را در کشورهای ِ اسلامی به آنها نسبت ميدهد و تنها راه چاره را جدا کردن مردم و کشور از دنيای ِ مدرن ميداند... اين اسلام اسلامی است که در حال ِ حاضر سريع تر از هر روايت ِ ديگر از اسلام، در حال ِ رشد و گسترش است.

اين با تزهای ِ ساموئل هانتينگتن (Samuel Huntington) در مورد ِ جنگ ِ تمدنها جور در نميآيد. به اين دليل ساده که پروژه اسلاميست ها فقط ضديت عليه غرب و "جهودها" نيست بلکه بر ضد ِ دوستان ِ اسلاميست ِ خودشان هم عمل ميکند. بگذار آنها در موضعگيری های رسمی و علنی شان هر چه ميخواهند بگويند، همه ميدانند که طالبان و رژيم ايران را بعيد است بشود دوست ِ يکديگر بحساب آورد. اختلاف و دشمنی در بين ِ خود ِ کشورهای ِ اسلامی همانقدر عميق است که ضديت ِ آنها با غرب. با وجود ِ اين، حماقت است اگر کسی اين واقعيت را انکار کند که اين اسلام ِ حق بجانب، اين اسلام ِ مظنون و بدبين به همه کس و همه چيز، قدرت ِ جذب وسيعی دارد.

بيست سال پيش هم وقتی داستانی درباره جنگ ِ قدرت در يک پاکستان ِ خيالی مينوشتم، همه جا رسم بود که عامل ِ همه بدبختی ها را غرب و بويژه آمريکا بدانند. آن وقت هم مثل ِ امروز بخشی از اين انتقاد بحق و درست بود. اينجا جای ِ تکرار ِ ژئوپليتيک ِ جنگ ِ سرد و مرور ِ سياست ِ خارجی غالبا مخرب ِ آمريکا نيست. جای يادآوری ِ نزديک شدنها و دور شدنهای ِ آمريکا به اين يا آن ملت از سر ِ منفعت طلبی های از اين روز به آن روز نيست. اينجا جای ِ حرف زدن از اينکه آمريکا در سرنگون کردن ها و سر ِ کار گذاشتن های ِ رژيم ها و رهبران ِ معلوم الحال چه نقشهايی بازی کرده است نيست. اينجا ميخواهم بگويم که همان سئوال ِ بيست سال ِ پيش ِ من هنوز هم معتبر است و امروز هم چيزی از اهميتش کم نشده.

فرض کنيد که منشا همه شّر و بدبختی در جوامع ِ ما در درجه اول اشتباهات ِ آمريکا نباشد. فرض کنيد که خودمان تقصير ِ ضعف های ِ خودمان را بعهده بگيريم... آنوقت با اين فرض چطور بايد مسائل را ببينيم و بفهميم؟ آيا نبايد خودمان ياد بگيريم که مشکلاتمان را از طريق ِ بعهده گرفتن مسئوليتی که خودمان بر عهده داريم حل کنيم؟

حالا ديگر بسياری از مسلمانان و ناظرين ِ غير مؤمن که ريشه در جهان ِ اسلام دارند، شروع به طرح ِ اين سئوالها کرده اند. همه جا در طی ِ هفته های ِ اخير صدای ِ اعتراض عليه آن "کله سياه"هايی (که نه فقط هواپيماها بلکه) مذهب ِ آنها را هم ربوده اند، بلند شده است. گروههای ِ سابقا جنگجو (از جمله يوسف ِ اسلام که نام ِ ديگرش کَت ا ستيونس Cat Stevens است) بر خلاف ِ انتظار، پوستين های ببر و پلنگ و شيرشان را غلاف کرده اند و امروز ميخواهند قيافه شان شبيه ِ گربه های ِ ملوس خانگی بنظر بيايد.

يک نويسنده عراقی از يک طنزنويس قديم ِ عراق نقل ميکند که "از ماست که بر ماست". يک مسلمان ِ انگليسی مينويسد "اسلام به دشمن خودش تبديل شده است". يک دوست ِ لبنانی که بتازگی از بيروت برگشته است تعريف ميکند که انتقاد ِ عمومی از اسلام بعد از وقايع ِ يازده سپتامبر رواج ِ علنی پيدا کرده است. بسياری از مفسران، ديگر در مورد ِ نياز ِ اسلام به رفرم داد ِ سخن داده اند.

يادم ميآيد زمانی را که سوسياليستهای ِ غير کمونيست با سوسياليسم ِ مستبد ِ حاکم در شوروی شروع به مرزبندی کردند. اينها اولين علائم ِ حيات در چنين ضد ِپروژه هايی هستند. علائمی که خودشان اهميت ِ فراوان دارند. اگر قرار باشد اسلام با مدرنيسم کنار بيايد، بايد اين صدا ها تا حد ِ غرّش بلند شوند. خيلی از آنها از يک اسلام ِ ديگر حرف ميزنند. از اسلامی که اعتقادی خصوصی و شخصی است. عقب راندن ِ مذهب به حيطه امور ِ خصوصی و جدا کردنش از سياست، اين آن غولی است که کشورهای ِ اسلامی بدوا بايد شاخش بشکنند تا بتوانند به جهان ِ مدرن راه پيدا کنند.

اما تنها جنبه ای از تجدّد، تنها جنبه ای از مدرنيته که برای ِ تروريستها جالب است تکنولوژی است. برای آنها تکنولوژی سلاحی است که ميشود آنرا عليه ِ سازنده اش بکار گرفت. اگر قرار است تروريسم به شکست کشانده شود، بايد اسلام به اصول ِ انسانی و سکولاری که مدرنيته بر آنها استوار است گردن بگذارد. بدون ِ آن آزادی ِ کشورهای ِ اسلامی رؤيايی دور از دسترس باقی خواهد ماند.

سلمان رشدی

New York Times
11/2/2001




Swedish translation: Lars Linder
Farsi translation: Women's Network /Sohrab