ما ميخواهيم که به تجاوز پليس پاسخ درست داده شود!
همين چندی پيش بود که عده ای با مسلسل به اتاق خواب من ريختند، مرا با زور به حياط مدرسه کشاندند، روی زمين خيس نشاندند و پليس و سگهايشان دورم حلقه زدند و تا دلشان ميخواست پارس و فحش نثارم کردند. مرا با صورت روی آسفالت خوابانده بودند. عصبانيتم جايش را به ترس و استيصال داده بود. يک ساعت گذشت تا بالاخره مرا از جايم بلند کردند. يک مرد ماسک دار از من فيلم برداری کرد. وقتی مرا سوار ماشين کردند تا از محل ببرند اجازه ندادند کفشهايم را بپوشم. گيج و مبهوت از خشم و تحقير، با کيسه نايلونی که بجای کفش بپا کرده بودم، همه شب را راه رفتم و دور خودم چرخيدم. فردايش ولم کردند. تازه وقتی روزنامه يوته بوری پست را ديدم فهميدم که کابوس نديده ام و آنچه بر سرم آمده واقعيت داشته است. "يورش پليس به دبيرستان شيلر" تيتر مطلب خبری روزنامه بود. خبری کوتاه در چند سطر که در آن نوشته نشده بود که بالاخره اسلحه ای در اين يورش پيدا نشد. برای من اين مطلب چند خطه مثل آگهی فوت بود، آگهی فوت اعتقاد به عدالت. به نظر يکی از فرماندهان قوای پليس که حالا به اهمال در انجام وظيفه متهم شده بود، هجوم به دبيرستان شيلر عيب و ايرادی نداشت. راستش وقتی خودP آدم قربانیP بلا نباشد برايش خيلی آسان است که قضايا را بی ايراد ببيند و بی ايراد بفهمد. مصرف کننده ای که لباسی ميخرد که دسترنج کار بچه هاست بنظرش کار بچه ها زياد هم ايرادی ندارد. او حوصله اين را ندارد به ظلمی فکر کند که در آن شريک شده است. آقای جرج بوش هم لابد فکر ميکند که ايرادی ندارد مردم غيرنظامی در افغانستان قربانی مرگ شوند... اما چه کسی به اين و آن حق ميدهد که قاضی زجر کشيدن ديگران باشند؟ آن درماندگی و تحقيری که من در مدرسه شيلر با گوشت و پوستم تجربه کردم تجربه ای تلخ و تهوع آور بود. فکر ميکنم بچه های کارگر هم همين احساس را دارند. آنها هم دوست دارند مجبور به کار کردن نباشند و بجای کار بازی کنند. مردم بی گناه افغانستان هم حتما ترجيح ميدهند زنده بمانند و خانه خراب نشوند. ولی آنها نيستند که تصميم ميگيرند در واقع کسی از آنها حتی نميپرسد که آنها چه ميخواهند. تظاهراتهای يوته بوری هم دقيقا مربوط به همين موضوع بود. مربوط به اينکه ما در بخش ثروتمند دنيا با کسانی اعلام همبستگی کنيم که صدايشان در هيچ جا شنيده نميشود. اين تظاهراتها ميخواستند بر نظام اقتصادی ای تاثير بگذارند که از مردم بی دفاع قربانی ميگيرد. برای بسياری از جوانان، وقايع يوته بوری نشان دهنده اين بود که اعتراض کردن چندان هم بدون خطر نيست. آنهمه شور و رزمندگی يک جنبه منفی هم داشت که من انتظارش را نداشتم. تظاهراتهای يوته بوری مثل تظاهراتهای روز کارگر نبود، آدم احساس نميکرد در يک حرکت توده ای درگير است. در صف تظاهرات باور به اينکه تغيير دادن سيستم ممکن است وجود داشت ولی در پشت همه اينها خطر کشيده شدن به خشونت و درگيری دائما احساس ميشد. ميگويند که پليسها آمادگی آنچه که در يوته بوری پيش آمد را نداشتند. ميپرسيم مگر ما تظاهر کنندگان آمادگی اين را داشتيم که ما را به چشم دشمن نگاه کنند؟ از فعالين و تظاهر کنندگان پس از وقايع سياتل، جنوا، پراگ و يوته بوری تصويری ساخته اند که بيش از هر چيز با تصويری که ما از خودمان داريم در تناقض است. با آن جذابيتی که توصيف خشونت و زد و خورد و وحشيگری برای رسانه های عمومی دارد ديگر محتوای تظاهراتها قلب شده است. رسانه ها به مضمون تظاهراتها کاری ندارند. آنها فقط ظاهر قضايا را گزارش ميکنند. تظاهر کنندگان ديگر آدم بحساب نميﺂيند بلکه به تهديدی سياه تنزل پيدا کرده اند. عقايد و آرا ديگر عقايد و آرا نيست و کلمه تظاهرکننده لغتی خالی و بی محتوا شده است. برای اينکه هيچکدامشان نميگويند که تظاهر کنندگان له يا عليه چی تظاهرات ميکنند. مسخره است ولی مردی که آنها مسئوليت مراقبتش را در مقابل تظاهرات کنندگان به عهده گرفته بودند، يعنی آقای جرج بوش، خودش يکی از خشن ترين و خطرناک ترين آدمهايی است که تا حال از يوته بوری ديدار کرده است. در يوته بوری خيلی چيزها را از دست داديم، ويترين مغازه ها خرد شد، مک دونالد خيلی از فروشش را از دست داد، سنگفرش خيابانها خراب شد... خيلی چيزها را باز درست کردند، ولی خيلی چيزها هنوز سر جايش برنگشته است. در دبيرستان شيلر چشمم به بيرحمانه ترين شکل ممکن بر اين حقيقت باز شد که تصوير من از سوئد بی اندازه ساده لوحانه است. از مايی که در مدرسه شيلر حضور داشتيم با يک حرکت شعبده بازانه پايه ای ترين حقوق شهروندی مان را گرفتند و هرگز پسمان ندادند. دخالتگری سخت است. از لاک زندگی خصوصی خود بيرون آمدن، تلويزيون را خاموش کردن و بحال دنيا دل سوزاندن دشوار است و در تاريکی مدرسه شيلر آنها هر چه دخالتگری و شور و شوق در وجود ما بود گرفتند و در حلق مان فرو کردند. امروز ميدانيم که يورش پليس به مدرسه شيلر يک اشتباه بود. در تفتيش مدرسه شيلر هيچ سلاحی کشف نشد، هيچکس مقاومتی نکرد و هيچکس که در خوابگاه آنجا زندگی ميکرد به جرمی محکوم يا حتی متهم نشد. اما اشتباه مدرسه شيلر چيزی بيشتر از يک اشتباه خواهد بود اگر با سکوت از روی آن بگذريم. اگر سکوت کنيم آنوقت از اين ببعد هم بايد انتظار همين برخوردها را داشته باشيم. اگر اين برخوردی بشود که از اين ببعد بايد رويش حساب کنيم آنوقت بايد پيه چيزهای ديگر را هم به تنمان بماليم. لاقيدی و بيتفاوتی از يکسو و خشم و جنون از سوی ديگر، اينها دو طرف يک سکه اند. اگر بی عدالتی با سکوت بگذرد آنوقت پايه های آن همبستگی که بايد در ميان جامعه و اعضايش باشد فرو ميريزد. سياستمداران و مقامات پليس بايد آشکارا بگويند که آنچه در دبيرستان شيلر اتفاق افتاد غلط بود. بعضا به اين دليل که من و رفقای مصيبت زده ام به يک تسويه حساب نيازمنديم. ولی بيش از آن لازم است مشخص شود که آن ارزشهای انسانی که جامعه ما بايد بر آن استوار باشد هنوز سر جايشان هستند. چطور ميتوانيم اعتقاد سابقمان را به دولت و جامعه حفظ کنيم وقتی ميبينيم جامعه بمجرد اينکه بخواهيم از حقوق دمکراتيکمان استفاده کنيم از ما رو برميگرداند؟ اعتقاد به دمکراسی به چه درد ميخورد اگر برای اظهار نظر بشيوه دمکراتيک هيچ ارزشی قائل نباشيم؟ شکايتی که ما تابستان پيش از پليس کرديم تا آنجا که من ميدانم، با اينکه همه شهود همه ادعاهای ما را تاييد کرده اند، به هيچ جا نرسيده است . سکوت در مورد وقايع دبيرستان شيلر در يوته بوری بايد شکسته شود چون در غير اينصورت با سئوالی وحشتناک روبرو ميشويم: اگر ميشود آنچه که بر ما گذشت را ناديده گرفت، ديگر مرز کارهايی که نميشود با ما کرد کجاست؟
الياس گرانات، دانش آموز
|
Elias Granath, studerande
samt
Pernilla Edin, David Flato,
Magdalena Hulth, Maria Hulth,
Petter Westrman,
Jenny Appelblad
Swedish original: Aftonbladet 2002-03-21: Vi kräver upprättelse för polisens övergrepp
Farsi translation: Women's Network - Sohrab