امروز يکشنبه ١٥ سپتامبر روز انتخابات سراسرى در سوئد است. مردم، هم نمايندگان مجلس و هم اعضاى شوراهاى شهر و استان را امروز انتخاب ميکنند. در سوئد حزبى ميتواند نماينده به مجلس بفرستد که دستکم ٤ درصد آرا را داشته باشد. احزابى که در دوره پيش در پارلمان کرسى داشتند از راست به چپ اينها بودند؛ حزب مدارات يا ميانه رو که قديم حزب راست نام داشت و نام درستش هنوز هم همين است. حزب دمکراتهاى مسيحى که همان عقايد دست راستى را دارد که مدرات ها ولى انجيل هم برايش نقش تعيين کننده اى دارد. حزب مردم که خودش را ليبرال مينامد و مدتى است که پايش را در يک کفش کرده بايد از متقاضيان شهروندى اول امتحان زبان گرفت و به شرطى که نمره شان هم خوب شده باشد آنها را قبول کرد. حزب مرکز يا حزب دهقانان سوئد که حرف خاصى ندارد ولى خوبست بدانيد که در دوره قدرت نازيست ها در آلمان طرفدار نازى ها بود.
در جناح باصطلاح چپ حزب سبزها، حزب سوسيال دمکرات و حزب چپ قرار دارند. اين ها در دوره قبل دولت ائتلافى داشتند و همه بلاهاى جديدى که بر سر قانون کار و بيمه بيکارى، مدارس، بيمارستانها، راه آهن و ترانسپورت عمومى و بيمه هايى اجتماعى وغيره آمده را مديون آنها هستيم. در سوئد هم رسم است که از چند هفته به انتخابات مانده احزاب به تحرک ميافتند، سر گذرها و کوچه و خيابانهاى پر رفت و آمد بساط علم ميکنند، ميز کتاب ميگذارند، چادر ميزنند و معمولا نمايندگان منتخب دوره قبل که چهار سالى کسى ازشان خبر نداشت به اين محل ها ميآيند، خودشان در کنار اين دکه ها مياستند، به مردم اعلاميه ميدهند و با هر کس که چيزى بخواهد بداند حرف ميزنند و به اصطلاح مواضع حزبشان را تبليغ ميکنند. هفته پيش تلويزيون سوئد فيلم مستند و افشاگرانه اى در باره اين احزاب و سياستمدارانشان نشان داد که سر و صداى زيادى به پا کرد و عملا موجب شد که پنج شش نفر از کانديداهاى احزاب راست، کانديداتوريشان را پس بگيرند. يانه يوسفسون Janne Josefsson يکى از معدود ژورناليست هاى خوب سوئد است که اين بار هم مساله پناهندگان و خارجيان را در دستور کار رپرتاژ تحقيقى اش گذاشته بود. اين برنامه تلويزيونى "ماموريت، بازرسى" Uppdrag Granskning نام دارد و برنامه هفته گذشته شان يکى از شاهکارهاى کم نظير آنها بود. قضيه از اين قرار بود که تيم تحقيقاتى يک نفر ناشناس با قيافه و سر و وضع معمولى يک سوئدى، را با يک کوله پشتى محتوى دوربين و ميکرفن مخفى مجهز ميکند و به او ماموريت ميدهد که خودش را يک سوئدى کمابيش راسيست و ضد خارجى جا بزند و به سراغ سياستمداران و مبلغين احزابى که در ميدانهاى شهر هاى مختلف بساط پهن کرده اند برود، اعتمادشان را با بدگوئى از خارجيان جلب کند و کارى کند که آنها در خلوت و بدون رودربايستى از موضعشان نسبت به خارجيان و سياهان و پناهندگان حرف بزنند... نتيجه تکان دهنده بود. از حدود پنجاه شصت نفرى که اين خبرنگار ناشناس به آنها حرفهاى راسيستى زده بود فقط دو نفر با او مخالفت کرده بودند و از تساوى آدمها حرف زده بودند. بقيه همگى با او هم صدا شده بودند و دَم به دمش داده بودند و از بد خارجيان و کله سياه ها داد سخن داده بودند. دوربين مخفى نشان ميداد که خيلى از آنها با اقداماتى که دست راستى هاى حاکم بر دانمارک با مهاجران در دانمارک ميکنند موافقند. حرفهايى که آنها ميزدند چيزى از حرفهاى ژان مارى لوپن کم نداشت. يکى، از بچه هاى به رنگ ذغال سياهپوستان بد ميگفت. يکى ديگر، از اينکه جانش از دست کله سياه ها به لب رسيده است... ديگرى معتقد بود که هفتاد هشتاد درصد خارجى ها براى کلاه بردارى به اينجا آمده اند. يکى ميگفت که يک مشت بچه کور و کچل را يک خانواده در اين شهر به اسم خودش و خانواده اى ديگر در شهر ديگر به اسم خودش ثبت ميکند که بابت هر کدامشان از چند جا مواجب سوسيال بگيرند. يکى وقتى از پناهندگان شيليائى مقيم سوئد حرف ميزد ميگفت "همانها که متاسفانه پينوشه فرصت نکرد ترتيبشان را بدهد"! سرتان را درد نياورم. هر چه که ميشد از دهان يک نازيست کله تراشيده، خالکوبى شده، با آرم صليب شکسته و پوتين واکس زده عربده کش شنيد در اين برنامه از زبان سياستمداران محترم عضو کمون اين شهر و نماينده مجلس آن شهر شنيديم. اما ابتکار يانه يوسفسون به همين جا ختم نميشد. او که خبرنگار سرشناسى است و هر کس در سوئد زندگى کرده باشد ميداند که او چکاره است و با چه روشهايى آدمها را به تور مياندازد و مچ ميگيرد ، خودش هم بعدا با قيافه خودش و دوربين و دم و دستگاهِ آرم دارِ تلويزيون سوئد به سراغ همان آدمهاىِ در خلوت راسيست ميرفت و از آنها مثل يک خبرنگار معمولى نظرشان را در مورد خارجيان و سياست پناهنده پذيرى حزبشان جويا ميشد... تفاوت پاسخها از زمين تا آسمان بود. همان کسانى که در خلوت از سياهپوست و مهاجر خاورميانه اى و پناهنده شيليائى مثل مشتى حيوان نام برده بودند، اينبار در جلوى دوربين تلويزيون دولتى با نيش باز و غبغب باد کرده از حقوق بشر، از تساوى مردم، از اهميت پابندى به کنوانسيون ژنو، از اينکه بنى آدم اعضاى يک پيکرند، از اين خودشان در آفريقا در خدمت صليب سرخ کار کرده اند و به تجربه هم دريافته اند که انسانها از همه رنگ و نژاد برابر و يکجورند داد سخن ميدادند... خبرنگار زيرک ما هم تا ميتوانست با سئوالات تکميلى تشويقشان ميکرد تا بيشتر از انساندوستى حزبشان تعريف کنند و بعد... بعد که ديگر راهى براى حاشا نمانده بود ميپرسيد: "ولى يک نفر که ميگويد قبلا در چادرتان با شما صحبت کرده خلاف اين را ميگويد. ميگويد شما از خارجى ها خوشتان نميآيد. از دست کلاهبرداريهايشان، بچه هاى مثل ذغالشان، زن هاى خيکى و پر بچه شان و غيره به ستوه آمده ايد"... جواب همگى به شکل حيرت انگيزى انکار بود. حتى خود ما هم که اين جماعت را در عمل ديده ايم و ميشناسيم از اينکه تا اين حد ظرفيت شيادى و دروغگوئى و بى شرمى دارند شاخ درآورده بوديم. اين ها هم درست مثل آخوند هاى خودمان هستند. حقه باز، کلاه بردار و بى چشم و رو... واقعا تا کسى اين فيلم را نبيند باور نميکند که اين ها چه قماش آدمى هستند. تا کسى اين فيلم را نبيند باور نميکند که انتخابات پارلمانى حتى در دمکراتيک ترين شکلش هم يک خيمه شب بازى و کاسبکارى به سبک دلالان است. وقتى خبرنگار به آنها ميگفت که شخصى ادعا ميکند که با شما حرف زده و ميگويد که شما از کله سياه ها متنفريد... با قيافه اى حق بجانب، انگار که کسى کفر گفته است، ميگفتند نخير! غير ممکن است من چنين حرفى زده باشم. غلط به عرضتان رسانده اند. آن آقائى که شما ميگوئيد دروغ ميگويد... يانه يوسفسون هم بالاخره مثل ما کارد به استخوانش ميرسيد و توضيح ميداد که آن آقا دوربين و ميکروفن مخفى به همراه داشته و حرفهائى را که زده ايد ضبط و ثبت کرده است و ديگر نميتوانيد حاشا کنيد... جالب اين بود که هيچکدامشان از رو نميرفتند و هنوز با وقاحت تمام دروغ ميگفتند و حاشا ميکردند. درست مثل پوکر باز هاى حرفه اى که تا آخرين لحظه نميخواهند در مقابل بلف جا بزنند... فقط وقتى فيلم آنها را به خودشان نشان ميدادند به لکنت زبان ميافتند و سعى در جمع جور کردن شکر خوردنشان ميکردند. آنهم نه همه شان. يکى از آنها در حالى که فيلمش و صدايش را جلوى چشمش نشان ميدادند، هنوز اصرار داشت که نخير اين من نيستم!!
در فرانسه، جبهه ملى و رهبر شبه نازيست اش ژان مارى لوپن، به طرز وحشتناکى به گرفتن مواضع قدرت نزديک شدند. در اتريش مدتها است که هايدر و حزب ضد خارجيش در قدرت نشسته اند و در انتخابات پيش در دانمارک و هلند دست راستى هاى بشدت ضد خارجى انتخابات را بردند... در سوئد اما مفسران سياسى و صاحبنظران امور انتخابات نظرشان اين بود که اين اتفاقات در سوئد نخواهد افتاد... حالا بهتر از هر وقت ديگر ميشود فهميد که حق با مفسران سياسى سوئدى است. جبهه ملى چى هائى از قماش حزب لوپن، در سوئد ابدا بجائى نميرسند. چرا که سياست ها و باورهاى آنها مدتهاست که در سوئد بى سر و صدا به قدرت رسيده است و حکم ميراند! شهردارى استکهلم سالهاست که در دست کسانى است که نظرات جبهه ملى فرانسه را دارند. اينها هم همان عقايد نفرت انگيز را دارند، همان نظرات و سياست ها را پراتيک ميکنند، اما به اندازه لوپن و اعوان و انصارش رو راست و صريح و صادق نيستند. جلوى مردم قيافه قديسين را دارند و وقتى به خلوت ميروند همان کار ديگر را ميکنند. اينها هم راسيستند هم شارلاتان. به هر حال نتيجه انتخابات هر چه باشد و هر حزبى به قدرت برسد يک چيز مسلم است؛ کسانى که به مجلس و شوراهاى تصميم گيرى شهر و استان ميروند، ميروند تا پست هاى نان و آب دارى را اشغال کنند. حتى اگر امروز که به راى شما نياز دارند خوش موضع و خوش نيت باشند، فردا که جايشان در اتاق وزرا و وکلا بود و کمپانى هاى دارو سازى و صنايع نظامى چپ و راست برايشان در هاوائى و تايوان و چين و ماچين در هتل هاى لوکس سمينارهاى اطلاعاتى پر زرق و برق ترتيب دادند... طولى نميکشد که راه و رسم نان به نرخ روز خوردن و با لوبى ايست ها کنار آمدن و جلوى مردم جانماز آب کشيدن و در خفا حق و حساب گرفتن و به ساز قدرتمندان رقصيدن را ياد ميگيرند... و باز ما ميمانيم و حوضمان. ساده لوحى است اگر تصور کنيد که ميتوانيد کسى را به درون کريدورهاى قدرت بفرستيد تا حق تان را بدهد يا از ضايع شدن حقتان جلوگيرى کند. حق گرفتنى است. گرفتن و حفظ کردن حق، مبارزه اى دائمى ميطلبد. بايد متشکل شد و متشکل ماند و اجازه نداد کسى به حق و حقوق کارگر، به حق زن، به حق پناهنده به حق بچه ها به حق انسان و شهروند چپ نگاه کند. مطمئن باشيد که نمايندگان مجلس فقط و فقط وقتى از حق و حقوق مردم حرف ميزنند که مردم متشکل در بيرون پارلمان زير پايشان را داغ کرده باشند. براى اينکه از حقى برخوردار باشيد بايد هر روز از نو در جدال و کشمکشهاى همان روز دوباره اثبات کنيد که با تشکل و اتحاد و بيداريتان صلاحيت و شايستگى برخوردارى از آن حق را داريد. اگر نميخواهيد قوانينى که قبلا به ضرب مبارزه مردم به نفع مردم وضع شده ملغى شود، اگر نميخواهيد آنها را در موقع عمل زير پا بگذارند، اگر نميخواهيد وضع از آنچه هست بدتر شود، چاره اى جز متحد شدن، متشکل شدن و مبارزه اى دائمى براى دفاع از حقوق خود نداريد. دولت هميشه ابزار حاکميت طبقه حاکم است. طبقه حاکم، براى کارگر مزد کمتر، براى خودش سود بيشتر، براى خدمات عمومى قيمتى بالاتر براى شرکتهايش مالياتى کمتر، براى بردگانش تفرقه و تشتت بيشتر و براى خودش پليس و دم و دستگاهى منسجم تر و قدرتمندتر ميخواهد. بار ديگر بعد از چهار سال آنها بسراغ ما آمده اند و ميخواهند عده اى ديگر از مدافعانشان را به پارلمان و دولت بفرستيم تا از قولمان حکومت کنند. از اين فرصت هم ميشود استفاده کرد و کم خطرترين احزاب و آدمها را به مراکز تصميم گيرى فرستاد... اما بايد دانست که تا وقتى طبقه حاکم شيشه عمر اکثريت مردم را در جيب دارد، تا وقتى که باز بايد در فرداى انتخابات به سر کارهايمان برگرديم و براى نان شبمان جان بکنيم و از کسانى اطاعت کنيم که براى حکمرانى شان ذره اى احتياج به راى ما ندارند... چاره رنجبران وحدت و تشکيلات است!
|