Expressen 2005-05-18: Med döden bakom mig

تحت تعقيب مرگ

از عيان هيرسى على
منتشر شده در روزنامه سوئدى اکسپرسن، ١٨ ماه مه ٢٠٠٥

* اسلام مذهبى است که پرس و جو و چون و چرا را تحمل نميکند در عوض منتقدان را تحت تعقيب قرار ميدهد و يا ميکشد.
* عيان هيرسى على توضيح ميدهد که چرا مذهبى را که در آن زاده شده است کنار ميگذارد.

نامه تهديد به مرگ عيان را قاتل فن گوگ با کارد به سينه او چسبانده بود...

حدودا ١٢ سال پيش در راه فرار از يک ازدواج اجبارى به اروپا آمدم. خيلى زود فهميدم که در اين بخش دنيا خدا و احکام مربوط به او انسانى شده‌اند. براى مسلمانها زندگى خاکى فقط رهگذرى است به زندگى بعد از آن. اينجا در اروپا آدمها براى زندگى خاکى‌شان هم مايه ميگذارند. بعلاوه اينطور بنظر ميآيد که در اينجا جهنم ملغى شده و خدا بيشتر خداى عشق است تا فرمانفرماى يکه تاز خشم و مجازات کينه توزانه. بتدريج با ديدى انتقادى به اعتقاداتم نگاه کردم و سه عنصر مهم را در اسلام کشف کردم که قبلا به آنها توجهى نداشتم.

اولين عنصر اين است که مسلمانها بشدت از خدايشان وحشت دارند. مفهوم خدا در نظر مسلمان مفهومى مطلق است. خدا از بنده‌اش تسليم محض مطالبه ميکند. خدا به کسى که احکامش را نعل به النعل اجرا کند پاداش ميدهد و هر کس را که مقررات او نقض کند مجازات ميکند؛ هم در روى زمين با نازل کردن امراض و بليّه طبيعى و هم در آخرت با آتش جهنم.

عنصر ديگر اين است که در اسلام فقط يک مرجع اخلاقى هست و آنهم محمد است. محمد هرگز خطائى نکرده است. کمابيش اينطور باور دارند که محمد خود خداست، اما قرآن تصريح کرده است که محمد هم يک آدم است، البته بهترين آدم، کاملترين آدم، آدمى خداگونه. سرمشق ما بايد محمد باشد. آنچه در قرآن آمده است چيزى است که محمد گفته که خدا گفته است. در هزاران حديث – شهادتنامه‌هايى در مورد اين که محمد چه گفته، چه کرده و چه بجا گذاشته و در کتابهاى قطور ذکر شده است – بدقت وصراحت آمده است که چطور هر مسلمان بايد در قرن ششم زندگى کند. در لابلاى سطور اين احاديث است که مسلمانان مؤمن هر روز در جستجوى پاسخ به سئوالات خود هستند که چگونه بايد در قرن بيست و يکم زندگى کنند.

عنصر سوم اين است که اسلام به حد زيادى تحت تسلط اخلاقيات جنسىاى است که سابقه‌اش به آن ارزشهائى ميرسد که قبايل عرب در زمان نازل شدن کلام خدا به محمد، مقدس ميشمرده‌اند. فرهنگى که در آن زنان مايملک پدران، برادران، عموها و پدربزرگها و اولياء خود بوده‌اند. زن بعنوان يک موجود به حد بکارتش تنزل يافته است. حجابش مدام اين اخلاقيات خفقان آور را به جهان پيرامون يادآورى ميکند، اخلاقياتى که مردان مسلمان را صاحبان زن ميداند و آنها را موظف ميکند که نگذارند مادرانشان، خواهران، عمه ها، خاله ها و دختران خانواده همچون همسرانشان هيچ نوع رابطه جنسى داشته باشند... و اين منع فقط در مورد همبستر شدن نيست، نگاه کردن به مرد، دست زدن به مرد و حتى دست دادن با او هم ممنوع است. شرف مرد و آبرويش با ميزان پرهيزکارى و اطاعت زنان خانواده، پايين و بالا ميرود.

در اين سه عنصر توضيح عوامل عقب ماندن ما از جهان غرب و اکنون همچنين از ممالک آنسوى آسيا نهفته است. براى بيرون آمدن از اين قفس که بسيارى از مسلمانان در آن محبوسند بايد ياد بگيريم که بخودمان با ديده انتقاد نگاه کنيم. اما کسى که مسلمان زاده شده و مذهبش را زير سئوالات انتقادى ميکشد بسرعت مُهر "کافر" ميخورد. مسلمانى که از اين بحث ميکند که بايد اصول اخلاقى کسان ديگرى را جز محمد اتخاذ کرد به مرگ تهديد ميشود. براى اينها زنى که از قفس دوشيزگى فاصله بگيرد، جنده است.

من، هم بر اساس تجارب شخصى‌ام، هم براساس مطالعات مفصلم و هم بر پايه صحبتهايى که با آدمهاى ديگر داشته‌ام دستکم اينقدر فهميده‌ام که نميشود از الله، از ملائکه، از شيطان و از زندگى بعد از مرگ حرف بزنيد و سخن از چيزهايى که وجود ندارند نگفته باشيد. اگر خدا وجود داشته باشد هم، حرفش حکم قطعى نيست و ميشود به حرف خدا هم انتقاد داشت.

يکبار درمورد ترديدهايم نسبت به ايمان و اعتقاداتم نوشتم. فکر ميکردم با اينکار بحثى را دامن ميزنم، اما خيلى زود فهميدم که زنان و مردان مسلمان آماده‌اند مرا از جَرگه خود بيرون بياندازند. آنها پا را از اين هم فراتر گذاشتند و گفتند که من شايسته مرگم چرا که جرأت کرده‌ام در مورد مدقن بودن احکام الهى شک کنم. مرا به محاکمه کشيدند براى اينکه مرا از انتقاد به اعتقاداتى که با آن بار آمده‌ام منع کنند. و محمد ب. يک مسلمان متعصب و بنيادگرا تئو فن گوگ را که به من در تهيه فيلم "تسليم" کمک کرده بود را به قتل رساند.

من ميخواهم منابع ديگرى از دانش، اخلاقيات و کشف و شهود علاوه بر قرآن و گفته‌هاى محمد در دسترس همگان باشد. اين واقعيت که در دنياى اسلام هيچ اسپينوزا و ولتر و جان استوارت ميل و کانت و يا برتراند راسلى وجود ندارد نبايد مانع از اين بشود که مسلمانان از اين افکار بزرگ بهره نبرند. کسى را که امروز عقايد فلاسفه غرب را ميخواند بى ايمان به دين محمد و احکام الهى ميخوانند. اين سوء تفاهمى بسيار جدى است. چرا اجازه نداريم هم دعوتهاى خوب محمد را اجابت کنيم (مثل اينکه بايد با فقرا و يتيمها با ملاطفت برخورد کرد) و هم اين که منابع اخلاقى‌مان را با افکارى که نزد ساير فلاسفه يافت ميشود غنى کنيم؟ مگر اين واقعيت که برادران رايتِ مسلمان نداشته‌ايم مانع از آن شده است که از هواپيما استفاده کنيم؟

اين که فقط دستاوردهاى تکنيکى اقتباس ميشود و نه روشهاى تفکر مستقلانه به سبک غربى، کماکان در انجماد معنوى فرهنگ اسلامى دخيل است و همين فى نفسه کافى است که نسل بعد نسل هم چنين بماند.

اين که ما مسلمانان از نظر مادى و معنوى عقب مانده‌ايم شايد عمدتا به خاطر آن فرهنگ جنسىاى است که از همان شيرخوارگى به ما تا خرخره ميخورانند. دلم ميخواهد همه کسانى که قرعه سرنوشتشان همانند من است – يعنى کسانى که با اسلام بار آمده‌اند – را دعوت کنم که مقاله "فرودستى زن" نوشته جان استوارت ميل را که در سال ١٨٦٩ نوشته شده است بخوانند و با آموزشهاى محمد در مورد زن مقايسه کنند. واضح است که دنيايى عظيم محمد و جان استوارت ميل را از هم جدا ميکند، اما هر دو شان به زن عميقا فکر کرده‌اند...

اين که اصول سه گانه دين اسلام توسط يک مسلمان زير ذره بين گذاشته شود خيانتى وحشتناک و بينهايت دردآور به حساب ميآيد.

احساس وظيفه مسلمانان که بايد نسبت به کسانى که نسبيت براى احکام مطلق خدا قائل ميشوند و يا مراجع ديگرى جز محمد را با او هم‌ارزش يا پرارزش‌تر از او بحساب ميآورند خصومت و نفرت دامن بزنند برايم قابل تصور است. تا آنجا که به اين مسأله مربوط ميشود تاريخ بما آموخته است که يک تغيير مسير فکرى در چنين ابعادى نه فقط نياز به يک پروسه طولانى دارد بلکه با مقاومت شديد و حتى خون و خونريزى همراه است.

قتل تئو فن گوگ، تهديد به قتل خود من، محاکماتى که عليه من براه افتاد و تنفر و انزجارى که عليه شخص من دامن زدند را من در همين متن و چهارچوب قرار ميدهم. نگاهى اجمالى به تاريخ اسلام نشان ميدهد که همه کسانى که از بين خودشان دست به انتقاد زدند، يا کشته شدند و يا تکفير. من در محضر خوبى هستم: سلمان رشدى، ارشاد مانجى، تسليمه نسرين، محمد ابو زيد همه اينها را همکيشان قديمشان تهديد ميکنند و غيرمسلمانان مراقبت.

با اينحال بايد نيروى کافى بسيج کنيم تا بتوانيم اين ديوار تعصب را در هم بشکنيم يا از روى آن عبور کنيم تا جايى که جمع منتقدين آنقدر وسيع باشد که بتواند نقش يک وزنه مخالف تعيين کننده را بعهده بگيرد. اينجاست که به کمک دول ليبرال غرب نياز پيدا ميکنيم، دولتهايى که در رفرماسيون اسلام کاملا ذينفعند... اما بيش از هر چيز خود ما بايد به همديگر کمک کنيم.

تا آنجا که به رفرماسيون اسلام مربوط ميشود در مجموع خوشبين هستم. خوشبينى من علتش آن علائمى که مشاهده ميکنيم: انتخابات شهردارىها در عربستان سعودى يکى از آنهاست. براى اينکه اگر چه زنان حق رأى نداشتند اما هر چه بود اقلا انتخاباتى برگزار شد؛ انتخاباتهاى موفقيت آميز که در عراق و افغانستان که بعد از حکومت طالبان صاحب حکومتى غيرمذهبى شد؛ تظاهراتهايى که روزنامه نگاران و دانشگاهيان در مراکش عليه ترور حزب اسلامى براه انداختند؛ قرارداد مورد توافق شارون و عباس در مورد آينده فلسطين.

گروهبنديهاى کشورهاى غرب که از مدتى پيش در مقابل قيد و بندهاى مذهبى و سنتى ايستاده است، ليبرالهاى غير مذهبى (که در بعضى کشورها تحت نام "چپ" فعاليت ميکنند) نظرات و افکار انتقادى من و ساير مسلمانان ليبرال را نمايندگى ميکنند. اما چپ در کشورهاى غربى استعداد عجيبى دارد که خودش را مقصر بحساب بياورد و بقيه دنيا را قربانى، مثلا مسلمانها را... و از قرار همه قربانيها شايسته دلسوزىاند و همه شايستگان دلسوزى و همه مردم مظلوم بنا به تعريف خوبند و بايد آنها را يکسره در آغوش گرفت.

انتقاد ليبرالهاى غير مذهبى فقط به دنياى غرب محدود ميشود. انتقادشان عليه آمريکاست اما نه عليه دنياى اسلام، همانطور که در گذشته هم انتقادى به گولاگ نداشتند. براى اينکه آمريکا به معناى همه ممالک غرب است و دنياى اسلام به اندازه دنياى غرب قدرتمند نيست. آنها به اسرائيل انتقاد ميکنند اما هيچ انتقادى به فلسطينىها ندارند به اين دليل که اسرائيل غرب محسوب ميشود و فلسطينىها قابل دلسوزى و ترحم. آنها به اکثريت مردم در کشور خودشان انتقاد دارند اما اقليت مسلمان کشورشان را قابل انتقاد نميدانند. انتقاد عليه دنياى اسلام و عليه اقليتهاى مسلمان در کشورهاى غربى به نظرشان خارجى گريزى و اسلاموفوبى ميآيد.

چيزى که طرفداران نسبيت فرهنگى نميتوانند بفهمند اين است که با امتناعشان از نقد فرهنگهاى غير غربى باعث ميشوند که حاملان اين فرهنگهاى در موقعيت فرودستشان درجا بزنند و تثبيت شوند. همه اينها با کمال حسن نيت اتفاق ميافتد، اما راه جهنم هم همانطور که شنيده‌ايد با بهترين حسن نيت‌ها آسفالت شده است. اين در واقع راسيسم در خالص ترين شکل آنست.

انتقاد من به مذهب اسلام و فرهنگش بنظر بعضى "شديد"، "توهين آميز" و "رنجاننده" است. اما موضع نسبيت گرايان فرهنگى که به آن اشاره کردم در واقع از اين به مراتب شديدتر، به مراتب توهين آميزتر، و به مراتب رنجاننده تر است. آنها در واقع خودشان را برتر ميدانند و مسلمانان را بعنوان طرف بحث هم‌وزن و هم‌ارزش خود بحساب نميآورند. براى آنها اين مردم "ديگرانى" هستند که آدم بايد ملاحظه‌شان را بکند. و آنها فکر ميکنند که بايد از انتقاد به اسلام اجتناب کرد به اين دليل که ميترسند مسلمانها از انتقاد به خشم بيايند و دست به خشونت بزنند. چون تا آنجا که نسبيت گرايان فرهنگى ليبرال هستند ما مسلمانها که به اين فراخوانها گوش فراداده‌ايم را تنها گذاشته و به امان خدا رها کرده‌اند.

من با تلاشى که صرف بازبينى موقعيت خودم کردم يعنى همانکارى که از همه طلب ميکنيم و با دخالت فعالم در بحث عمومىاى که در جهان غرب در پى وقايع يازده سپتامبر درگرفت خطرات زيادى را بجان خريده‌ام. اما نسبيت گرايان فرهنگى چه ميگويند؟ ميگويند تو ميبايست همه اينها را طور ديگرى ميگفتى... اما بعد از قتل تئو فن گوگ بيش از هر زمان ديگر متقاعد شده‌ام که اتفاقا به همين روش است که بايد نظراتم را بگويم و انتقاداتم را طرح کنم.

عيان هيرسى على
Ayaan Hirsi Ali

* سياستمدار هلندى و منتقد اسلام عيان هيرسى على را (سلمان) رشدى هلند مينامند.
* فيلمنامه فيلم "تسليم‌" را هيرسى على با همکارى کارگردان تئو فن گوگ نوشته است. اين فيلم در مورد تجاوز به زنان در اسلام است.
* تِئو فَن گُوگ در دوم نوامبر سال پيش بدست يک مرد مسلمان بقتل رسيد. قاتل در نامه‌اى که با چاقو به جسد فن گوگ چسبانده بود هيرسى على را هم به قتل تهديد کرده است.
* هيرسى على که از مدتها قبل از قتل فن گوگ زير تهديد دائم زندگى کرده بود، مجبور شد بعد از آن بکلى مخفى شود.
* عيان هيرسى على در سومالى متولد شده و اکنون به نمايندگى از جانب حزب ليبرال VVD عضو پارلمان هلند است.

اين نوشته بخشى از کتاب جديد هيرسى على است.
مترجم سوئدى: يوآکيم سوند استروم Joakim Sundström

همچنين نگاه کنيد به صفحه تابلوى اعلانات...



Farsi translation from Swedish: Women's Network (www.kvinnonet.org) - Sohrab, 2005-08-28