تُف برويِتان، تف!
از نظر ما و خيلى از مردم، جشن گرفتن، بمناسبت اخراج شدنِ خانوادههاى پناهجو، که معمولا سالها در سوئد بودهاند و بچههايشان فقط سوئد را ديدهاند و سوئدى زبان اصلىشان است، به وقاحت تمام، و باز يک بار ديگر موضع ضد انسانى دولت سوسيال دمکرات سوئد، اداره مهاجرتش، و ضديتشان با حقوق پناهنده، را به نمايش ميگذارد. اگر فاشيستها و نازيستهاى سوئدى با ديدن صحنههايى که در آن پليس به زور پناهجويان بىدفاع و مستأصل و بچههاى بيمار و برانکارد-سوارشان را به درون هواپيما ميکشند، جمع شوند، سرودهاى آريايى بخوانند و با نوشيدن شامپاين بسلامتىِ موفقيتهاى باز هم بيشترشان، جشن بگيرند، کسى تعجب نميکند. کسى هم اعتراضى نميکند. اين جزو حقوق مدنىشان است و خودشان خرج جشنشان را ميدهند... اگر اداره مهاجرت سوئد جشن بگيرد، راستش را بخواهيد ما و پناهجويان هم تعجب نميکنيم، اما خيلى از مردم سوئد که عادت کردهاند سوئد را، در انساندوستى و دمکراتمَنِشى، صد سر و گردن از کشورهاى ديگر دنيا بالاتر بدانند، از شنيدن خبر اين ماجرا شوکه شدند. اين قضيه را روزنامه "اخبار روز" Dagens Nyheter که پر تيراژترين روزنامه سوئد است در بيستم دسامبر برملا کرد، به همراه عکسهايى از ايميلهائى که در واقع کارت دعوت به جشن بودند و علت جشن را هم توضيح ميدادند. و در اين ميان از پرده بيرون افتاد که معمول است که کارمندان، در ديگر ادارههاى مهاجرت، تنها با صرف کيک و شيرينى اخراج پناهندگان را جشن ميگرفتهاند و ميگيرند و فقط شامپاين تازگى داشته است. مطبوعات و راديو تلويزيون سوئد، که خودشان تصوير "ما از همه کشورهاى دنيا بهتريم" را روز و شب به اين مردم حُقنه ميکنند، تا درد تجاوز هر روزه دولت و سرمايهداران به سطح معيشت و حقوقشان را تخفيف بدهند، به اداره مهاجرت يورش بردند. سر و کله خبرنگاران و دوربينها در ادارات مهاجرت و سوسيال پيدا شد. مقاله پشت مقاله، مصاحبه پشت مصاحبه، جدل تلويزيونى پشت جدل تلويزيونى... اما اگر فکر کنيد اينها باعث توبيخ يا اخراج کسى شد، يا کسى از کارش اظهار ندامت کرد، يا کسى توانست چهره مسئولِ واقعىِ مهمانىِ همکارانِ عزرائيل را در تلويزيون ببيند، يا صدايش را بشنود، کور خواندهايد. "اين غيرقابل قبول است" جواب استاندارد و مُدِ روزى است که همه وزرا و مسئولين سوئد، با اينکه خودشان دستشان تا آرنج به کثافت آلوده است، بخورد مردم ميدهند. ميپرسيد: "آقاى وزير سوسيال، چرا بيش از ده هزار نفر در سوئد مجبورند در خيابانها بخوابند؟"، جواب ميدهد: "اين غير قابل قبول است"! ميپرسيد: "خانم وزير امور خارجه، چرا وقتى بشما فکس کردند که صدها هزار نفر قربانى سونامى شدهاند و چندين هزارشان توريستهاى بچهدار سوئدى هستند، هيچ کارى نکرديد؟"، جواب ميدهد: "اين غير قابل قبول است"!... ميپرسيد: "آقاى نخست وزير، چرا مأمورين امنيتى آمريکا آمدند و شهروندان سوئد را از ناف استکهلم با خودشان بردند که در کشورى ديگر شکنجه کنند"، جواب ميدهد: "اين غير قابل قبول است"!... و جالب اين است که خبرنگاران خودفروش با نيشِ باز به اين جواب مُهمَل در همه موارد رضايت ميدهد... و وقتى ميپرسند: "خب حالا چى؟"، جواب مسئولينِ مجرم و بىچشم و رو اين است که "حالا يک کميسيون را مأمور بررسى ميکنيم تا تحقيق کند ببيند کجاى روتينهاى کارمان ايراد دارد"!! اينبار وقتى شما هم از چراغ قرمز رد شديد و پليس ماشينتان را نگه داشت و پرسيد آقاى راننده، چرا وقتى چراغ چهارراه قرمز بود توقف نکرديد، جواب بدهيد: "اين غير قابل قبول است"! و اضافه کنيد که "چند نفر از دخترخالهها و پسرعموهايتان را با حقوقهاى کلان مأمور بررسى ميکنيد تا بگويند کجاى کارتان ايراد داشته است، بعد هم شيشه را بالا بکشيد و به راهتان ادامه بدهيد... اين رسم سوئد است. اگر تازه به سوئد آمدهايد اين يک جمله را زود و خوب ياد بگيريد: "Det är oacceptabelt!". در اين مملکت با گفتن اين يک جمله، هر گُهى خورده باشيد، گريبانتان را رها ميکنند. خير در اين مملکت که هيچ مسئولى مسئول نيست، مسئولين اداره مهاجرت چرا باشند؟! بعد از شنيدن مکرر جواب مسئولين اداره مهاجرت، که "اين غير قابل قبول است" باز نوبت به بدهکارى ما و طلبکارى آنها رسيد. راديو و تلويزيون چنان از فشار کار روى کارمندان محترم و معصوم اداره مهاجرت داد سخن دادند، اينقدر از دشواريهاى کارشان گفتند، اينقدر از پيچيدگىهاى بخشنامههاى متعدد و گاه ضدالّنقيص که بايد همگى در عمل رعايت شوند روضه خواندند، که آدم بچههاى بيمار آپاتيک و خانوادههاى دربدر پناهجو را فراموش ميکرد و براى کارمندان مظلوم اداره مهاجرت اشک ميريخت... آن طفلکىها که با اين مرارت، صبح و شب براى به اجرا درآوردن قوانين دمکراتيک مصوب مجلس نمايندگان منتخب مردم خون جگر ميخورند، حتى اجازه ندارند وقتى کارشان را به نتيجه رساندند، با يک شامپاين صد کرونى جشن بگيرند و خستگى در کنند... مردم چه بىرحم و نمک نشناسند! آنطور که از ايميلهاى دعوت به جشن برميآيد، کسى که اين ميهمانى شامپاين را در اداره مهاجرت سولنا ترتيب داده، يعنى ميزبان اين جشن، سرکار خانم آنيکا رينگ Annica Ring از کارمندان عاليرتبه اين اداره بوده است. هيچکدام از ما تصوير يا صدايى از ايشان در طى اين دوره نديديم و نشنيديم. اما بايد بدانيد که از قرار همين خانم از جانب اداره مهاجرت، چندى پيش تعدادى از خانوادههاى پناهجو را به جرم سوء استفاده جنسى و مالى و غيره از بچههاى آپاتيکشان متهم کرد و ادعا کرد که اين خانوادهها عَمدا به بچههايشان غذا نميدهند، عمدا با آنها بد رفتارى ميکنند، عمدا از آنها سوء استفاده جنسى ميکنند، عمدا آنها را آزار ميدهند، تا بلکه به بهانه بچه بيمارى که ديدنش دل هر کس را ريش ميکند، بتوانند در سوئد بمانند. ايشان ادعا کرده است که بعضى از اين بچهها اصلا بچه اين خانوادهها نيستند، بچههاى خيابانى بودهاند که اينها همراه خودشان آوردهاند، که به اين وسيله اينجا ماندگار شوند و بعدا بچه را به ديگران بفروشند. اين خانم به نمايندگى از جانب اداره مهاجرت قضيه را به دادستانى ارجاع کرد و رسما عليه تعدادى از اين خانوادهها پرونده پليسى تشکيل داد... قبلا رئيس محترم اداره مهاجرت Barbro Holmberg و محققين و کارشناسان ايشان رسما ادعا کرده بودند که پديده "آپاتى"، در هيچ کجاى دنيا وجود ندارد و فقط در بين پناهجويان کله سياه در سوئد بروز ميکند. چيزى که خيلى زود اسباب خنده روانشناسان بزرگ دنيا و بخصوص استادان روانشناسى کالج سلطنتى لندن در انگلستان شد. در اين اتهامات جديد رد پاى همان محققين و دانشمندان حقوق بگير اداره مهاجرت را بروشنى ميشد ديد. يک لحظه خودتان را جاى پدر و مادرى بگذاريد که به اين جنايات فجيع متهم شدهاند... معمولا وقتى کسى از کسى به پليس شکايت ميکند، مطبوعات حرف زيادى دربارهاش، و بخصوص درباره متهم نميزنند. چرا که اصل بر برائت است. تا وقتى دادگاه حکم محکوميت نداده است، آبروى کسى را نميريزند و افکار عمومى را نسبت به کسى که ممکن است بيگناه باشد، بدبين نميکنند. رسم است که حواسشان باشد که در اين بين بخاطر يک يا دو "مجرم" احتمالى، يک "گروه" از مردم، مثل کردها، عربها، لهستانىها، فنلاندىها، مسلمانها، هموسکسوئلها و غيره، "دربست" در مظان اتهام قرار نگيرند و بدنام نشوند. وقتى پاى سرمايهداران معروف و گردن کلفت، مديران بانکها، مؤسسات بيمه و صنايع و غيره در ميان باشد، احتياط از اينهم بيشتر است، در واقع بر عکس است. با "مدعى" صحبت نميکنند، بلکه دوربين را رو به سرمايهدار متهم به دزدى و رشوهخوارى ميگيرند و به او اجازه ميدهند که هر چه دل تنگش ميخواهد بگويد و مردم را از پيش متقاعد کند که اين اتهامات بىپايه و اساس است. چهره حق بجانب رئيس شرکت اريکسون که بارها متهم به دادن رشوه شده است، رئيس ولوو که متهم به چرب کردن سبيل صدام حسين شده است، رئيس اسکانديا، که به کمک رؤساى ديگر آن شرکت، ميلياردها پس انداز بازنشستههاى زبانبسته سوئدى را بجيب زدند و غيره را همگىمان در تلويزيونهاى سوئد بارها به اين مناسبت ديدهايم. اما در مورد اين شکايتِ خانم رينگ و سازمان متبوعش، از خانوادههاى پناهجو با بچههاى مريض و آپاتيک، قضيه فرق دارد. اصل برائت و رعايت اصول پايهاى حقوق بشر در مورد اينها صادق و الزامى نيست. "بشر"، مثل خودِ آدم و حوا و مسيح، سفيد پوست، بور و اروپايى است. متهم شدن يک مشت آدم سياه و بدترکيب و بوگندو را ميشود بى هيچ حساب و کتابى در بوق کرد و منتظر رأى دادگاه نشد. و همين اين کار را هم کردند. روزهاى پى در پى در صدر اخبار ميآمد که اداره مهاجرت پرونده سوء استفاده خانوادههاى پناهجو از کودکان مريضشان را به پليس و دادستانى احاله کرده است. اينجا ديگر اصل بر برائت نبود. اينجا ديگر يک کاسه کردن همه پناهجويان با يک دو نفرى که "احتمالا" از بچههايشان سوء استفاده کردهاند، و همهشان را به يک چوب راندن، عيبى نداشت و جُرمى نبود. ميشد راست راست راه رفت و راجع به اينکه پناهجويان خودشان بچهها را عَمدا مريض ميکنند تا از رحم و شفقت سوئد سوء استفاده کنند، ساعتها داد سخن داد. سايتهاى رسمى راسيستها و فاشيستها و طرفداران تعطيل دربست سياست پناهنده پذيرى، اين اقدام مشعشع اداره مهاجرت را به گرمى استقبال کردند. ما فراريان از ايران ياد خط گرفتن حزب الله از نطقهاى ائمه جماعات در نمازهاى جمعه تهران و اصفهان ميافتاديم. حزبالله و باند سياه سوئد هم خط گرفته بود ديگر ميدانست که براى دفاع جانانه از لگدمال کردن حقوق اين مردم بخت برگشته و بچههاى معصومشان ميشود به چه "فاکتها" و چه "حجتهايى" استناد کرد... خودتان را جاى پدر و مادرى بگذاريد که به اين جنايت متهم شدهاند... و همه مردم کوچه و بازار، حتى قبل از اينکه پرونده پليسىتان بجريان افتاده باشد از "اين کار مشمئز کننده شما" صحبت کنند... آدم مو به تنش راست ميشود. ميگويند من بچهام را گرسنه نگهميدارم، شکنجه ميدهم، به او ترياک ميخورانم، تا به روزى بيفتد که حتى دل سنگ مسئولين اداره مهاجرت را به رحم بياورد تا بعد از ده سال بازداشت در کمپ، اجازه اقامت در سوئد نصيبمان شود. ميگويند من از بچهام سوء استفاده جنسى هم ميکنم... ميگويند اين که به بچه بيهوشم با سرنگ غذا ميرسانم، و صبح تا شب و شب تا صبح بالاى سرش کشيک ميکشم، همهاش کشک است، همهاش دروغ است، همهاش تقلب است، همهاش صحنهسازى است، همهاش فيلم است، تا ورقه اقامت را بگيرم... تف برويتان بيايد. تف! پليس سوئد هم پليسِ همان دولتى است که اداره مهاجرت اين مملکت را ميچرخاند. آنها هم در حقکُشى يد طولائى دارند. همين چند هفته پيش خبر دادند که آن پليسهايى که به گواهى ويدئوى دقيق و تمام رنگى يک پمپ بنزين، يک مشترى پنجاه شصت ساله را دو نفرى حسابى کتک زده و خونين و مالين کرده بودند، به حکم دادگاه عملا تبرئه شدهاند. در ايران ميگويند "چاقو دسته خودش را نميبُرد"، چاقوهاى سوئدى و سوئيسى هم همينطور است، فرقى نميکند. با اين حساب بىصبرانه منتظر بوديم که از نتيجه رسيدگى پليس و دادستانى به پرونده "سوء استفاده خانوادههاى پناهجو از بچههاى بيمار" با خبر بشويم و بدانيم که آنها تا کجا حاضرند پيش بروند. همين پريروز خبرش آمد. تلويزيون سوئد روز چهارم ژانويه خبر دارد که نه پليس و نه دادستانى هيچ چيز قابل اثبات يا حتى قابل تحقيق در اين ادعاهاى اداره مهاجرت پيدا نميکنند. پليس گفته است که نميتواند به "شايعات" رسيدگى کند. گفته است اين اتهامات بىاساس است و با اين پرونده کارى نميشود کرد.
پشت سر گوينده اخبار نوشته است: "سوء ظنها فرو ميريزند". از اينکه اين "سوء ظنها" را چه کسانى ايجاد کردهاند لام تا کام حرفى نميزنند! باور ميکنيم! پليس و دادستانى در اين مورد راست ميگويند. چون ايمان داريم که اگر ميشد گوشهاى، حتى گوشهاى، از اين اتهامات را درست و مستند و معتبر اعلام کرد، اين پليس حتما اينکار را کرده بود. گزارش خبرى تلويزيون سوئد را ميتوانيد روى اينترنت تماشا کنيد، پنج دقيقه اول اخبار نيم ساعته روز چهارم ژانويه به اين خبر اختصاص دارد. طبق معمول رپرتر ميگويد که کسى از اداره مهاجرت حاضر نشده است در اين رپرتاژ ظاهر شود و يا در مورد اظهارات پليس و داستانى مبنى بر بىپايه بودن اتهامات اداره مهاجرت حرفى بزند. مسئولين اداره سوسيال حالا وقتى ورق کمى برگشته است، در اين رپرتاژ ميگويند که خودشان با اينکه با اين خانوادهها و بچههاى بيمارشان در تماس بودهاند، هيچ مورد يا نشانهاى که اتهامات و ادعاهاى اداره مهاجرت را تأييد کند، ملاحظه نکرده بودند. لابد آن موقع که اداره مهاجرت اين اتهامات بىاساس را در بوق کرده بود، اين مسئولين محترم بعلت گلودرد، يا بر اثر بدجنسىهايى نظير آنچه بچههاى شرير دهات ايران با خروسها ميکنند يا علل ناشناخته ديگرى، موقتا لال شده بودند و صدايشان درنميآمد و نميتوانستند همين حرف را آنروز بزنند. رئيس يکى از واحدهاى شوراى استاندارى Johan Pehrsson, enhetschef Länsstyrelsen در پاسخ رپرتر تلويزيون ميگويد: "فقط همين را ميتوانم بگويم که خيلى از اين حرفها که گفتند و در روزنامهها نوشتند، واقعيت نداشته است". در پايان اين رپرتاژ، Henrik Brors رئيس بخش سياسى روزنامه "اخبار روز" نکته جالبى را يادآورى ميکند. او ميگويد بعد از اينکه سوسيال دمکراتها (حزبى که در سوئد دولت را در دست دارد) زير فشار احزاب متحدشان در دولت، حزب چپ و حزب محيط زيست و همچنين احزاب ديگر، کليسا و افکار عمومى ناچار شد در قبال مسأله پناهجويان عقب بنشيند و اخراج پناهجويانى که حکم اخراجشان صادر شده بود را موقتا کأن لَم يَکـُن اعلام کند، اين متهم کردن پناهجويان، و بى اعتبار کردن و آبروريزى از آنها، اقدام و پاسخ دولت بود به اين ماجرا، براى اينکه دوباره موقعيت تضعيف شدهاش را در مورد سياست پناهنده پذيرى بدست بياورد و تحکيم کند. اين فيل هوا کردنِ اداره مهاجرت يک اقدام سياسى بود، يک جنگ عليه مخالفين سياست پناهنده پذيرى دولت. جنگى که در آن بيرحمانه از بچهها به عنوان باروت و مواد منفجره استفاده شد... عدالت به سبک مطبوعات حکم ميکند که اگر "اتهام زنى"ِ اداره مهاجرت در نوامبر پارسال يک دو هفته همه توجه مديا و تعداد زيادى از صفحات مطبوعات را بخودش اختصاص داده، افشا کردن "دروغ بودن اتهامات اداره مهاجرت و تلاش براى اعاده حيثيت از اين خانوادههاى بيگناه" هم، يک دو هفته مرکز توجه همه مطبوعات باشد و همانقدر جا بخودش اختصاص بدهد. اما وقتى قربانى، دختر سياه چرده ضعيفى است که فاميلش آندرسون نيست و رستمى است، انتظار رعايت عدالت، خوش خيالى است. بنابراين از اينکه از چهارم ژانويه به اين طرف ديگر کسى چيزى راجع به اين رپرتاژ تلويزيون سراسرى سوئد نميگويد و نمينويسد، تعجب نکنيد. همان دولت و همان مديايى که خواستار پس فرستادن خانوادههاى پناهجوست که، با مدرک يا بىمدرک، همهشان متقلب و دروغگو و سوء استفادهچى هستند، در در دادن اين تصوير به مردم، که در "سوئد مطبوعات آزادنند" هم ذينفعند. و همين پنج دقيقه خبر در چهارم ژانويه، زمانى که مردم اغلب به اسکى رفتهاند، براى اثبات ادعاى "آزاد بودن و بيطرف بودن و ابژکتيو بودن مطبوعات" کافى است. اگر دوست نداريد، به مملکت خودتان برگرديد!
خواهر بزرگ دخترک بيمار ميگويد: "برايش کلى هديه کريسمس خريديم بلکه چشمهايش را باز کند، اما انگار که ديگر زنده نيست". به هر حال کار رسيدگى به پرونده شکايت اداره مهاجرت از هشت خانواده پناهجو، عليرغم اينکه تاکنون به گفته پليس تاکنون معلوم شده است همهشان ادعاهاى کذب بودهاند به سرانجام نرسيده است. فقط پرونده نيمى از "متهمين" را بدليل بىاساس بودن اتهامات زمين گذاشتهاند. بايد ديد که پليس و دادستانى در مورد بقيه چه ميگويد. حتما رپرتاژ خبرى تلويزيون سوئد را روى اينترنت تماشا کنيد. حتى اگر سوئدى نميدانيد، تماشا کنيد. اين فيلم گوشهاى از روزگار سياه خانواده رستمى را نشان ميدهد، که اداره مهاجرت آنها را رسما متهم کرده است که به دختر بيمارشان مواد مخدر ميدهند تا به عَمد مريضش کنند. پدر و مادر اين خانواده خودشان براى خلاص شدن از اين افترا، ترتيب يک آزمايش خون از دختر آپاتيک دهسالهشان 'ادميرا' را دادهاند تا اثبات کنند که اين ادعا تا چه حد دروغ و بيشرمانه است. اين فيلم را ببيند، درد را در چهره اين آدمهاى شريف و بيگناه اسير در چنگال راسيسم رسمى اداره مهاجرت تماشا کنيد و اگر توانستيد جلوى اشکهايتان را بگيريد، تصور کنيد که روزى قرار است اينها را طناب در گردن توسط پليس تا درون هواپيما خِرکش کنند و به کشورشان پس بفرستند... و بعد در گوشهاى از اين مملکتِ مدعى حقوق بشر، عدهاى کارمند که حقوقشان را کارگر و زحمتکش سوئدى با مالياتش ميدهد، يکبار ديگر بطرىهاى ديگر شامپاين را باز ميکنند و گيلاسهايشان را بسلامتى موفقيتشان بالا ميکشند. چندشآور است!
پس آماده باشيد که باز در آيندهاى نزديک بخيابانها بريزيم و اين بار بعلاوه، خواستار برکنارى و مجازات مسئولين اداره مهاجرت دولتى بشويم که در تبليغاتشان از "گوبلز" و در رفتارشان با بچه هاى بيگناه از "مِنگله" الهام ميگيرند و حقوق و پول سيورسات و شامپاينشان را از ما.
سهراب
|