|
آنها به هيچ شکلى نبايد و نميتوانند در مورد زندگيشان تصميم بگيرند، بلکه مجبورند بر طبق مقررات خانوادهشان عمل کنند. دوستان و رفقاى خود را داشتن، بعد از مدرسه در جمع همکلاسىها ماندن، به ديسکو رفتن، دامن پوشيدن، با پسرها صحبت کردن، همه و همه براى آنها مستلزم قبول خطر مرگ است. خيلى از زنانى که به ما مراجعه ميکنند در شرايط روحى اسفناکى هستند و طاقت ادامه زندگى را ندارند. اما مقامات و مسئولين امور در سوئد هنوز اين چيزها حالىشان نميشود. جوابى که يک زن مورد تهديد فىالمثل از سوسيال ميگيرد چيزى شبيه اين است: "ما نميتوانيم کارى بکنيم، بخاطر اينکه تهديد واقعى وجود ندارد. بايد سعى کنى خودت سر و سامانى به اوضاع زندگيت بدهى". پدر يکى از اين زنان در گفتگويش با ما و نمايندگانى از جانب سوسيال گفت که اميدوارست دخترش عقلش را بکار بياندازد، براى اينکه "نميخواهد اين فاميل دو عضوش را از دست بدهد"... ما از اين گفته بروشنى فهميديم که آن مرد چه فکرى را بزبان ميآورد؛ يکى از اعضاى خانواده مأموريت ميگيرد و زن را ميکشد، و بعد به زندان ميافتد (به اين ترتيب خانواده دو نفر را از دست ميدهد). اما نمايندگان سوسيال مطلقا نفهميدند که پدر چه ميگويد، اصلا گفته آن مرد را چيز قابل توجهى بحساب نياوردند. يک مورد ديگر که در آن، بار ديگر، سوسيال بيعلاقگىاش را به نمايش گذاشت اين بود که يک دختر خردسال را بعد از سفر به کشور اصلى والدينتش، همانجا نگهداشتند. پدر پاسپورت دخترک را گرفت و تنها به سوئد برگشت و به اين ترتيب براى دختر غيرممکن شد که از آن کشور خارج شود و خودش را به سوئد برساند. اين پدر از دخترش سوءاستفاده جنسى هم کرده بود. ما اين مورد را به سوسيال گزارش کرديم، که ککشان هم نگزيد. بعد از فشارهايى که به سوسيال آورديم، تنها کارى که کردند اين بود که دو بار همان مرد را به همان کشور فرستادند که همان دختر را با خودش به سوئد بياورد!...آنها خوب ميدانستند که دخترک چقدر از پدرش، و از تنها ماندن با او، وحشت دارد. اما فقط سوسيال نيست که از قضيه پرت است، عکسالعمل ساير نهادها هم معيوب و نارسا است؛ يک واحد مدد رسانى جوانان، در شهرى در وسط سوئد، دعوتنامه يک زن را به آدرس ثبت شده او، يعنى آدرس خانوادهاش، در جنوب سوئد ميفرستد و به اين ترتيب آدرس مخفى زن فرارى و تحت پوشش را به اهالى همان خانهاى که از آن فرار کرده است لو ميدهد. نتيجه اينکه آن زن مجبور شد بار ديگر به جاى ديگرى نقل مکان کند. بعد از قتل فديمه قول دادند که چندين ميليون کرون صرف پيشگيرى از اين اتفاقات بکنند، گفتند که حالا ديگر سوئد "بيدار" شده و مصصم است که جلوى تکرار اين فجايع را بگيرد. اما چرا در سوئد، چهار سال پس از "بيدارى" و تصميم براى حل ريشهاى مسائل اين گروه از زنان، هيچ تغييرى رخ نداده است؟ بله البته تعدادى محل سکونت تحت مراقبت براى زنانى که نياز به مخفى شدن از خانوادههايشان دارند ايجاد شده است. اما اين ابدا کافى نيست. اين تصور که چند ماه اقامت در يک محل سکونت تحت مراقبت، براى دخترى که هر چه در گذشته داشته را رها کرده، کافى است، اشتباه محض است. چنين کسانى، طى مدتهاى طولانى احتياج به کمک و حمايت دارند. حمايت و کمک حتى براى اينکه روزهاى معمولى را به شب برسانند. تجربه بما نشان داده است که اگر جامعه نتواند با امکاناتى که دارد به کمک اين زنان بشتابد، آنها از عهده حل مشکلات زندگى جديدشان برنميآيند و ناچار به همان خانوادهاى که از آن فرار کردند برميگردند، بخاطر بودن با آدمهاى ديگر... حتى اگر اين به بهاى تحمل خشونت و تحقير باشد. براى خيلىها تحمل خشونت و تحقير، از تحمل انزواى کامل آسانتر است. ما خواستار آنيم که بمنظور مددرسانى در موارد اورژانس، يک نقشه عمل سراسرى وجود داشته باشد. نه فقط در موارد اورژانس، بلکه بعلاوه براى کمک و حمايت از زن براى اينکه بتواند آنطور که خودش ميخواهد زندگى کند. ما خواستار آنيم که جامعه فريادهاى کمکخواهى اين زنان را به نهايت درجه جدى بگيرد و به نيازهاى واقعى آنها پاسخ بدهد. اگر اينطور نشود، اين حق مسلم بسيارى از زنان جوان، که بتوانند خود در مورد زندگيشان تصميم بگيرند، قربانى خواهد شد. شبکه زنان ترجمه فارسى مقاله Agera mot hedersbrotten، منتشر شده در روزنامه Stockholm City، بيستم ژانويه ٢٠٠٦
|