www.minaassadi.com

همه زندگی آنست که خاموش نمیریم
مینا اسدی

در حال جفت و جور نوشته‌ای بودم در بارۀ گفتگوی آقای زرافشان با رادیو زمانه، و داشتم جملات نوشته‌ام را پس و پیش می‌کردم که شنیدم آقای زرافشان در یک جلسۀ پالتاکی حضور خواهند یافت و فکر کردم خوب است که من پیش از چاپ مطلبم به بیانات ایشان گوش بسپارم، شاید در آن نکات تازه‌ای باشد که توجیه شوم!

رفتم و نشستم و شنیدم و دیدم که از بیست و هشت سال پیش تا اکنون یک قدم که به پیش نرفته‌ایم - سهل است - که صد قدم پسکی رفته‌ایم و چه یأسی مرا فرا گرفت، از شکیبایی جسم و جانم گسترده‌تر.

دیدم که هنوز هم بحث "چاقو ... چماق ... چماقدار دَم دانشگاه، شما نادان و من دانا، ... و امریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند" ادامه دارد و ریش سفید ایشان و گیسوان همرنگ برف من، هم نتوانست و نمی‌تواند این "من"های خود نشکسته را، از شکستن آینه‌های رو در رو باز دارد.

نه تنها سنگی روی سنگ بند نشد، بل که جرینگ جرینگ صدای شکستن آینه‌ها را شنیدم و افسوس خوردم .

هر آدمی، با هر سن و سالی و با هر سابقۀ سیاسی، پُرسشی داشت که موافق طبع ایشان نبود "آشفته حال" ، "پرت و پلاگو" و کم ارزش خوانده شد، با لحنی پُر از خشم و تحقیر... و با تُن صدایی که مرا به روزهای گذشته بُرد.

آقای زرافشان ضمن ابراز تأسف بر حال و احوال خارج از کشوری‌ها، فرمودند:

"متأسفم که عده‌ای به شیوۀ چماقداران دم دانشگاه انگ می‌زنند. کسی که استدلال ندارد بهتر است عاقلانه سکوت کند."

و از چند نفری که به جبهۀ ضد جنگ ایشان پیوستند به خاطر سخنان پُخته‌اشان تجلیل کردند.

آقای زرافشان با ارائۀ یک نمونه از زندگی خارج از کشوری‌ها، آنان را شعار دهندگان متوهّمی نامیدند که در دنیای واقعی زندگی نمی‌کنند و در دنیای خیالی خود گمان دارند که یک سپاه بزرگ آماده، گوش به فرمان آنان ایستاده است.

تصویر ارائه شدۀ ایشان از شرح احوال ما این حکایت عبرت‌آمیز است:

"هشت سال پیش پدر و مادری، پسر جوانشان را که نمی‌توانست تی‌شرت مورد علاقه‌اش را بپوشد به آلمان فرستادند. بعد از هشت سال که من در سفر اخیرم به دیدن این پسر رفتم زندگی‌اش در شبانه روز از این قرار است:

نه تحصیل کرده و نه کار می‌کند، از پولی که از دولت آلمان می‌گیرد زندگی بخور و نمیری دارد. هر روز ساعت یک بعدازظهر از خواب بر می‌خیزد، صبحانه مختصری می‌خورد، به کلوب‌های اینترنتی سر می‌زند، عصرها هم به سراغ دوستان قدیمی پدر و مادرش می‌رود و بحث سیاسی می‌کند. خیلی هم ادعا دارد و گُنده‌تر از دهانش حرف می‌زند". (نقل به معنی)

آقای زرافشان با ساده‌نگری یک مسافر عادی که به قصد دیدار و سیر و سیاحت به اروپا آمده است جامعۀ تبعیدی و بیست و هشت سال سرگذشت غم‌انگیز و دردبار ایرانیان را در کمال بی‌انصافی این چنین توصیف می‌کنند. و از یاد می‌برند که اگر امروز، ایشان و دوستانشان به سراسر جهان می‌آیند و می‌روند دسترنج همین بیکاره‌هاست و همین‌ها هستند که امثال ایشان را بر سر و چشم خویش جای می‌دهند و حلوا حلوا می‌کنند.

و من نمی‌دانم ایشان با چنین نگاه سیاهی که به وضعیت ما دارند چرا در همان کشور، یارانشان و متحدانشان را نمی‌یابند و باز گوشۀ چشمی دارند به این اباطیل‌گویان سطحی‌نگر که در خور و خواب و خشم و شهوت روزگار می‌گذرانند و گاهی هم یک کمی انگشت شست‌شان را به نشانۀ مبارزه تکان می‌دهند!

اظهار نظر آقای زرافشان در بارۀ زندگی تبعیدیان، اعتراضاتی را سبب شد که ایشان به هنگام ترک اتاق گفتند "البته من کسان دیگری را می‌شناسم که کار می‌کنند!" اگر چه پیش از آن در پاسخ سئوال شرکت کننده‌ای در جلسه گفتند:

"شما را پیش از هر چیز دچار آشفتگی فکری و بی‌نظمی منطقی می‌بینم" و دوباره به توهّماتمان اشاره کردند:

"عده‌ای تصور می‌کنند که سپاه بزرگی در یک جای جهان در اختیار آنهاست و به دستور آنان عمل می کند" و نیز گفتند: "من در این صحبت‌ها چیز دندان‌گیری ندیدم".

و من نمیدانم که آقای زرافشان در میان این اجتماع لاغر و بی‌گوشت، بدنبال چه چیز دندان‌گیری آمده بودند، با آنکه خود به خوبی می‌دانند که فربه‌گان و نُخبگان با زیر دستان در یک گلیم نمی‌خُسبند.

آقای زرافشان می‌گویند: "عُمر حکومت این رژیم سی سال است و ایران ما هزاران سال است که میهن ماست. ما باید از تمامیت ارضی آن و هویّت‌مان پاسداری کنیم".

آقای زرافشان از این نکتۀ کوچک بی‌اعتنا می‌گذرند که:

اگر به هنگام حکومتِ جنایت‌پیشگانِ مردم‌ستیز، روشنفکران و چراغداران با کفایتی بودند که مبارزات مردم را راهبری می‌کردند و در لحظه‌های حساس تاریخی میهن، در کنارشان می‌ایستادند، با زبان مردم حرف می‌زدند و مبارزات اجتماعی آنها را به سَمت و سوی یک انقلاب واقعی رهنمون می‌شدند امروز این تاریخ سیاه سه هزار ساله به جای آنکه تاریخ بندگی و بردگی ... جنگ و اسارت، زن‌کُشی ، خُشونت و قتل، و تجاوز به هستی و آزادی انسان باشد تاریخ سرفراز و بالنده‌ای بود و هرگز چنین رژیمی با این افکار منحط، پوسیده، سیاه و قُرون وسطایی حتا جرئت آنرا نداشت که در صد هزار کیلومتری ما راه برود چه رسد به اینکه بیست و هشت سال در قدرت باشد و تیغ خیره از نیام بَرکِشد و دمار از روزگار مردمان برآورد.

اگر چراغداران، به چنین رژیمی چراغ سبز نشان نمی‌دادند و در بزنگاه‌های تاریخی، مردم را از عواقب رفتن این بربرها نمی‌ترساندند، امروز مردم ایران در این تنگنای تاریخی قرار نمی‌گرفتند .

آیا مردم ایران شایستۀ یک زندگی خوب و انسانی نیستند؟ تا کی باید بیکس و بیچاره در جستجوی چارۀ ناچار، در انتظار معجزه‌ای به آسمان چشم بدوزند؟

آقای زرافشان می‌گویند: "ما نه با آقای بوش هستیم و نه با اُردوگاه، و اکثریت جهان هم نه با این هستند و نه با آن".

اگر چنین است چرا ایشان و همفکرانشان به جای پند و اندرز و راهنمایی ایرانیان برای بازگشت، جبهه‌ای را سازمان نمی‌دهند که آن اکثریت مورد نظرشان گِرد هم آیند و مبارزه‌ای بزرگ و پیگیر را سامان دهند تا بساط ظلم ظالمان را بر چینند و بر این همه جنون و جنایت نقطه پایانی گذارند.

چگونه است ایشان که حقوقدان برجسته‌ای هستند و حقوق بین‌الملل خوانده‌اند و به آن باور دارند و از زیر و بم این قوانین و ربط آن با حقوق بشر آگاهند به جای تشکیل یک جبهۀ ضربتی ضد جنگ، - همزمان که جنگ را دشمن بشریت می‌دانند- ، علیه مجرمان جنگ افروزی که میهنمان را به گروگان گرفته‌اند به "مراجع بین‌المللی" اعلام جُرم نمی‌کنند؟

آقای زرافشان که در کنار این تیغ به دستان بی ترحم زندگی می‌کنند و هر روز شرایط عینی آن جامعه را می‌بینند و خود زخم خوردۀ اینان‌اند چرا این همه سال ایرانیان را به جبهه‌ای مُتحد علیه این جنایتکاران کم نظیر تاریخ فرا نخواندند؟

آقای زرافشان می‌گویند: "باید تفاوت ماهیتی بین دو رژیم قائل شد" و با این نتیجه‌گیری، همه را به مبارزه علیه جنگ فرا می‌خوانند و ایرانیان را از خطر تکه تکه شدن کشور می‌ترسانند. ترس از تجزیۀ ایران چنان ایشان را دچار وحشت کرده است که همۀ هم میهنان را به بازگشت تشویق و ترغیب می‌کنند. می‌گویند: "کسی که می‌خواهد کاری بکند باید در ایران باشد". لابد یادشان رفته است که ایرانیان به علت بدی آب و هوا از ایران نگریخته‌اند!

یعنی ایشان نمی‌دانند که این دو رژیم تفاوت چندانی با هم ندارند؟ و نمی‌دانند که این هر دو به نابودی انسان و ویرانی زمین و چپاول و غارت مردم جهان کمر بسته‌اند و تا آن جایی که تیغ‌شان بِبُرد می‌کشند و تا جایی که زورشان برسد می‌تازند؟

یعنی ایشان نمی‌دانند که این جنگ و جدل بر سر منافع دو حکومت است؟ و برای هیچ کدام از طرفین دعوا، خان و مان و جان مردم به پشیزی نمی‌ارزد؟

دو قدرت یکی بزرگتر و یکی کوچکتر بر سر خوان نعمتی گسترده نشسته‌اند می‌خورند و می‌برند و بر سر تقسیم غنیمت‌ها چانه می‌زنند و شاخ و شانه می‌کشند.

آیا باز هم مردم ایران باید تاوان جنایت جنایتکاران را بپردازند؟ و باز هم بپذیرند که برای حفظ میهن و تمامیت ارضی آن، گوشتِ دَمِ توپ حکومت‌ها باشند؟ آیا سهم آن مردم از زندگی فقط ایستادن در مقابل حملۀ احتمالی بیگانگان است و باز هم مثل همیشه زحمتکشان، پاپرهنگان و گرسنگان باید سینه سپر کنند و دختران و پسرانشان را فدای آب و خاکی کنند که هر گز برای آنان مأمن امنی نبوده است و هرگز بهره‌ای از مواهب آن نبرده‌اند؟

آیا دشمنان فقط کسانی هستند که از خارج از مرزهای میهن به آن حمله می‌کنند؟ این بیگانگان که بر جان و مال مردم ایران حکم می‌رانند کجایی هستند؟ از کجا آمده‌اند؟ اینان که دسته دسته جوانان ما را به مسلخ می‌برند شناسنامۀ ایرانی ندارند؟

کدام مملکت؟ کدام آب و خاک؟ کدام ذخائر و معادن؟ اینها که تا دراز مدت همه چیز را فروخته‌اند و به حساب‌های بانکی‌شان سرازیر کرده‌اند.

آقای زرافشان میگویند: "واقعیتی که شما می‌خواهید تغییر بدهید و در آن تحول ایجاد بکنید جای دیگری است. یا باید دل بکنید از این قضیه و یا اگر واقعأ به فکر تغییر و تحول هستید باید در بطن آن واقعیت باشید و اگر نبودید قادر به عمل کردن نیستید ... بنابراین من معتقدم کسی که واقعأ می‌خواهد کاری بکند باید و مطلقأ ضروری است که توی خود ایران باشد."

این حرف‌های ساده‌دلانه، نباید حرف‌های یک حقوقدان با تجربه باشد. ایشان جوان دانشجویی نیستند که تازه پا به عرصۀ مبارزات اجتماعی گذاشته باشند و شور جوانی، راه، بر منطق و استدلال‌شان ببندد. جبهۀ ضد جنگی که آقای زرافشان ایرانیان را به آن فرا می‌خوانند و در آن از همه می‌خواهند که دوشادوش هم در برابر امپریالیسم امریکا بجنگند، جبهه‌ای است که در آن، آن سر جنگ نادیده گرفته می‌شود.

ایشان از مردم می‌خواهند که در این وضعیت حساس فعلأ از مرز و بوم و تمامیت ارضی و حاکمیت ملی دفاع کنند. یعنی که باز هم بر جنایات بیست و هشت سالۀ یک حکومت فاشیستی–مذهبی دیده فرو بندند.

با تعاریفی که آقای زرافشان از جبهه‌ای که به قول خودشان «تازه نطفه‌اش بسته شده و در حالت جنینی است» به دست می‌دهند یقین دارم که نطفه‌ای است خارج از رحم مادر، که دیر یا زود دچار خون‌ریزی خواهد شد.

این جنین نه تنها موجود زنده‌ای نمی‌شود بل که لولۀ رحم را خواهد ترکاند و جان مادر را به خطر خواهد انداخت.

هفدهم ماه نوامبر دوهزار و هفت – استکهلم
www.minaassadi.com


گوش کنيد به گفتگوی آقای زرافشان با رادیو زمانه ٢٢ نوامبر ٢٠٠٧
لينک مستقيم به اين مقاله در سايت شبکه زنان:
http://www.sedayeZanan.org/essays/FA0119.html