آنها چرا جشن ميگيرند؟!تظاهراتها و اعتصابات ميليونى مردم آزاديخواه ايران در بهمن ٥٧ وقتى شکلى مسلحانه پيدا کرد که در دل حکومت نظامى، نيروهاى وفادار به شاه از پادگانهاى سلطنتآباد - که بخش حرفهاى ارتش بود - با تانکهايشان به سمت پادگانهاى جنوب تهران - که سربازانش عمدتاً سربازان وظيفه و فرزندان مردم بودند - به حرکت درآمدند. مردم به فراخوانهاى دفتر خمينى که از بلندگوهاى مينىبوسهاى حزباللهىهاى سازمانيافته در کميتههاى امام پخش ميشد وقعى نگذاشتند، تانکها را به آتش کشيدند، سربازان را خلع سلاح کردند و به تصرف پادگانها و مراکز ساواک - اين بار مسلحانه - ادامه دادند و مسلحتر شدند. مجريان برنامه در تلويزيون دولتى، که آن را هم تانکها و قواى فرماندهان سلطنتآباد هدف قرار داده بودند، از مردم استمداد کردند. طولى نکشيد که مردم به ايستگاه تلويزيون حملهور شدند، لشگريان حکومت نظامى را تار و مار کردند و در پى آن سر و کله فداييان و مجاهدين و مارشها و سرودهاى حماسى و آزاديخواهانه در تلويزيون پيدا شد. بيانيه پشت بيانيه و فراخوان پشت فراخوان از تلويزيونِ فتح شده دولتى با صداى جوانان مسلحى که زندانيان را از اوين و قصر بيرون کشيده بودند خوانده ميشد و به عمليات خيابانى مردم خط ميداد. فتح تلويزيون دولتى که در سراسر کشور پخش ميشد، عملاً شيپور تصرف همه مراکز قدرت دولتى در شهرها و روستاهاى ايران شد. حاميان امپرياليست شاه بارها مهرههاى جديدشان را به جلوى صحنه آورده بودند تا صداى اعتراض مردم را خاموش کنند. خود شاه به فساد دستگاهش اعتراف کرده بود، هويدا را کنار گذاشت و شريف امامى آمد، اما مردم آرام نگرفتند. حکومت نظامى آمد، ازهارى فرمانده و صاحب اختيار مطلق شد، کشتار کردند از جمله در ميدان ژاله رود خون به راه انداختند، اما مردم آرام نگرفتند. شاه رضايت داد که برود، بختيار و جبهه ملى را جلوى صحنه آوردند، اما مردم آرام نگرفتند. يک به يک مهرههايشان ميسوخت اما هيچکدام قادر نبودند مردم شورشى را به خانههايشان بفرستند. اما آنها زبردست و خبرهتر از آن بودند که نتوانند چنين وضعى را پيشبينى کنند. مثل شطرنجبازان حرفهاى خودشان در هر قدم به فکر دهها قدم ديگرى بودند که اگر نقشه اول شکست بخورد نقشه دوم چه بايد باشد و اگر دومى ناکام بماند سومى چه بايد باشد و... مثل هميشه و همه جا - و مثل همين امروز - ميدانستند که براى آرام کردن مخالفت مردم بايد "اپوزيسيون" را به جلوى صحنه فرستاد. اول "اپوزيسيون اعليحضرت" را و اگر نشد اپوزيسيونهاى ديگر را به ترتيب ميزان وفادارىشان به حفظ حکومت و منافع طبقات حاکم. از همان تابستان معلوم بود که سُمبه مردم پرزورتر از اين حرفها است. در مهرماه ٥٧ خمينى را به کمک دولت عراق از نجف بيرون فرستادند تا بالأخره به پاريس ببرند. خمينى و يارانش هم سالها در اپوزيسيون شاه بودند. خود شاه آنها را بدرست "ارتجاع سياه" ميناميد. اما آنها برترىشان به جبهه ملى اين بود که در هر مسجد و تکيه و حسينيهاى هوادار و سازمان داشتند. اگر شريفامامى، ازهارى، بختيار و امثالهم نتوانند مردم را ساکت کنند، اين جانوران را بايد به جان مردم انداخت. مصالحه بر سر اين آلترناتيو چندان آسان نبود. کنفرانسى در گوادولوپ لازم بود تا ابرقدرتهاى جهان قانع شوند و توافق کنند که مردم توازن قدرت در ايران را به هم زدهاند و با زور خشک و خالى و تانک و مسلسل به خانههايشان نميروند، و غير از آمريکا و بريتانيا همه ذينفعند و ميبايست به حمايت از خمينى و دارو دستهاش براى سرکوب انقلاب در ايران رضايت بدهند. نه فقط رضايت لفظى بلکه در عمل همه مأمورين خفيه و کارشناسان کاربدست ممالک راقيه از مأمورين سيا و ام.آى.٦ و موساد گرفته تا لژهاى فراماسيونرى و کلوبهاى باشگاههاى لاينز در ايران، از صداى آمريکا و بىبىسى گرفته تا همه نشريات بينالمللىشان بايد يک صدا - وقتى که وقتش شد - از آنها حمايت کنند. قبول کردند چون بيم آن هم بود که مثل کشور همسايه، افغانستان، ايران به مدار روسيه - آن زمان شوروى - بيفتد. همانطور که براى شکست دادن روسها در افغانستان، مرتجعترين تروريستهاى مسلمان - زرقاوى و بنلادن و امثالهم - را از اقصى نقاط جهان، حتى از زندانهاى اردن و لبنان بيرون آوردند جمع کردند، آموزش دادند و با پول و تجهيزات به افغانستان فرستادند تا تحت فرماندهى مستقيم افسران سيا جهاد کنند، حزباللهىهاى شيعه و بعضاً فىالحال حقوقبگير خودشان را - قطبزاده، بنىصدر، يزدى، چمران و دهها آخوند ريز و درشت و فعال انجمنهاى اسلامى آمريکا و انگليس - در پاريس جمع کردند، با وظايفى که به عهدهشان بود آموزش دادند و در آستين نگهداشتند. همزمان در ايران در همه مساجد "کميتههاى استقبال از خمينى" تشکيل دادند، با پول و امکانات و پرسنل، به هر اندازه که لازم بود. نقشه اين بود که واگذارى قدرت از حکومت نظامى بختيار به خمينى و يارانش - که نه از قم با الاغ بلکه از پاريس با ارفرانس به تهران ميآمدند - بشکلى آرام و بدون خشونت و از بالاى سر مردم صورت بگيرد. دشوار نبود، ساواک، ارتش، شهربانى، پليس، ژاندارمرى، روزنامههاى اعليحضرت که کماکان در دست فرماندهان فرمانبرشان بود با يک سوت خمينىچى ميشدند، و عکس آقا را در ماه نشان مردم ميدادند و اعلام ميکردند که انقلاب ايران به هدفش رسيده است. رفسنجانى يکى از اولين آخوندهاى وابسته به باند خمينى بود که در تلويزيون در تصرف انقلابيون ظاهر شد. او قيام مسلحانه آن روز مردم را "توطئه" خواند و گفت که حمله به نيروهاى نظامى و انتظامى کار "ضدانقلاب" است. گفت که مطابق توافقات قرارست ارتش و نيروهاى انتظامى و امنيتى خودشان را دربست در اختيار خمينى بگذارند. گفت مردم ديگر بايد به خانههايشان بروند و آرام بگيرند! درست ميگفت "قيام بهمن"، قيام مردم آزاديخواه، فوران اِعمال ارادۀ آزاد و مستقيم مردم بود، اقدامى عليه همه زد و بندهايى که با نيت سرکوب و خلع سلاح مردم صورت ميگرفت، قيامى مستقيماً عليه حکومت سرنيزه بود، از جمله عليه آنچه که او هم مثل بىبىسى و مطبوعات غربى از همان وقت "انقلاب اسلامى" براى "حکومت اسلامى" ميناميد. قطبزاده رئيس راديو و تلويزيون شد و هر صداى آزاديخواهى و انقلاب را خفه کرد. باند سياه را سازمان داد تا با چاقو و چماق خيابانها را از فدايى و مجاهد و کمونيست و زن بىحجاب پاک کند. خمينى گفت "من دولت تعيين ميکنم، و تعيين کرد". چهار روز پس از قيام بهمن، آمريکا و انگليس و تمام متحدينشان دولت انتصابى خمينى را بى هيچ گلايهاى به رسميت شناختند. کارى که هرگز با دولت "ساندينيستها" نکردند. بله، حکومت اسلامى "در پى" قيام شکوهمند مردم ايران به قدرت رسيد. همانطور که شريف امامى، همانطور که ازهارى همانطور که بختيار هم اگر مردم دست به شورش نبرده بودند به قدرت نميرسيدند. خمينى و يارانش آمدند تا مأموريت ازهارى را به پايان ببرند و موفق شدند، چون جز تانک و مسلسل و ماشين دولتى که در اختيارشان گذاشته شد، به زرادخانهاى عظيم از تحميق حرفهاى و مذهبى مردم مجهز بودند که گلولههاى مسموم سلاحهايش حتى به زره "چپ"ترين آزاديخواهان آن روز هم نفوذ ميکرد. مردم آزاديخواه ايران در انقلاب ٥٧ موفق شدند حکومت شاه را سرنگون کنند. اما عليرغم تلاششان نتوانستند حکومت خود را سر کار بياورند. در فاصله سقوط شاه تا به قدرت رسيدن ضدانقلاب اسلامى خمينى، ايران به يمن بيدارى و حضور مردم مسلح آزاديخواه در ميدان آزادترين کشور دنيا بود. مردم آن نسل چند ماهى مزه آزادى واقعى، آزادى بيان، آزادى مطبوعات، نبود زندان و شکنجه، آزادى اجتماعات، آزادى تشکل همه و همه را چشيدند. خمينى قدرت را از شاه نگرفت، آن را از دست مردم به در آورد. حکومت اسلامى در دهه فجر اين واقعه را جشن ميگيرد.
بعضى از آنها مربوط به زمان احمدىنژاد و بعضى ديگر مربوط به زمان رياست و اقتدار رفسنجانى، خاتمى، موسوى، کروبى و ديگر سران جنبش سبز است. www.sedayeZanan.org |