←Rapport     English ترجمه انگلیسی     Svenska    

متن سخنرانی در کنفرانس جهانی رادیوهای محلی در سئول

لیلا قرایى - ٣ دسامبر ٢٠١٣

این متن اصلی سخنرانی است. در کنفرانس، ترجمه انگلیسی این متن توسط ماتیلدا اریکسون قرائت شد


اسم من لیلا قرایی است و میخواهم رادیوی محلی کوچکی به نام "صدای زنان" که در استکهلم، پایتخت سوئد، هر هفته فقط دو ساعت برنامه به زبان فارسی پخش میکند را به شما معرفی کنم و از تجاربش حرف بزنم.

من در ایران و در یک خانواده کارگر بزرگ شدم. معنی فقر و تبعیض و بی‌حقوقی و ظلم را از همان کودکی فهمیدم. بخاطر فقر، از نوجوانی، همزمان با مدرسه رفتن مجبور به کار کردن شدم و جامعه طبقاتی و زشتی‌های بردگی مزدی را خیلی زود شناختم. به یُمن وجود و راهنمایی‌های پدری دلسوز که در عین حال کارگری آگاه و بیدار بود، از همان جوانی به علل همه این مصائب هم پی بردم و مبارزه‌ای رادیکال برای آزادی، برابری، برادری و خوشبختی کل بشریت هدف و راه زندگیم شد.

در ایرانِ آن زمان هم، مثل امروز، که حکومتی مستبد و جنایتکار داشت، جواب هر خواست برابری‌طلبی و عدالتخواهی را با سرنیزه و زندان و شکنجه و اعدام میدادند. اما ما مردم بالاخره قیام کردیم و حاکمان را به زیر کشیدیم. تجربۀ بودن و شرکت فعال داشتن در یک انقلاب توده‌ای و حقیقی یکی از شانسهای بزرگ زندگی من و از پرارزش‌ترین تجربه‌هایم بود. پس از آن، دیگر هیچکس و هیچ نظریه‌ای نمیتواند این ایمان را در من سست کند که وقتی توده‌های مردم ستمدیده، آگاه و متحد شوند و مشترکاً اراده کنند تا زندگیشان را تغییر بدهند، هیچ نیرویی در مقابلشان تاب مقاومت نخواهد داشت.

اما انقلاب در ایران شکست خورد. علیرغم جانفشانیهای مردم برای رسیدن به آزادی و دمکراسی، ضدانقلابیون اسلامیست با تکیه بر فریب و تحمیق مردم، با استفاده از باورهای خرافی و عقب‌ماندگیهایشان، با تکیه بر کمکهای مالی و تسلیحاتی حامیان پرقدرت بین‌المللی‌شان، با کشتار و سرکوب وحشیانه و بیرحمانۀ مردم - قدرت را در نیمه راه از دست مردم درآوردند، انقلاب مردم را شکست دادند و آخرین مقاومتهای علنی مردم را با موجی از دستگیری‌ها و اعدامهای چند صد هزار نفره در هم شکستند. بسیاری از آنها که این شانس و امکان را داشتند، به خارج کشور گریختند. چندین میلیون ایرانی با خانواده‌هایشان به اقصی نقاط جهان پرتاب شدند. حاکم شدن اسلامیست‌ها بر جان و مال مردم ایران با وقایع مشابهی در افغانستان همزمان بود. از افغانستان هم میلیونها نفر از خواهران و برادران ما به کشورهای مختلف دنیا فرار کردند و پناه بردند. ناگهان جمعیت فارسی‌زبانان پراکنده در دنیا - که همگی تجربه سرکوب و جنایت و مردم‌کشی - و بخصوص زن‌کشی - را هم در کوله‌بارهایشان حمل میکردند - از جمعیت بعضی کشورهای اروپایی بیشتر شد.

ما در ایران از جمله برای رسیدن به آزادی تشکل و آزادی بیان از جانمان مایه گذاشتیم، جنگیدیم، بخاک افتادیم و تار و مار شدیم. در سوئد که با یک دست به خمینی اسلحه میداد، و با دست دیگر به من و خانواده‌ام پناهندگی، این آزادیها حیّ و حاضر و تضمین شده بودند. اینجا آزادی تشکل و بیان جزو حقوق مسلّم شهروندان است. برای تشکیل دادن حزب یا انجمن، برای انتشار نشریات، به اجازه هیچکس نیاز نیست و بعلاوه این حق هر انجمن است که برایگان از آنهمه رادیو تلویزیون محلی که دولت و کمونها، طبق وظیفه قانونی‌شان، بمنظور تضمین حق بیان ایجاد کرده‌اند، برای ارتباط با مردم استفاده کنند. برخورداری از چنین حقوقی، حق مسلّم همه شما در همه کشورهاست.

من زنده به سوئد رسیده بودم. بیشتر از هر زمان دیگر برای گفتن حرف داشتم. آزادی تشکل و بیانم تضمین شده بود. برای گفتن حرفهایم، مفت و مجانی فرستنده رادیویی در اختیارم میگذاشتند و بعلاوه با هزاران نفر از مردمی که تشنه حرف زدن با آنها و شنیدن نظراتشان بودم، در پی همان مصیبت‌ها دوباره همشهری و هم‌محله‌ای شده بودم. پس معلوم بود چه باید بکنم.

در سال ١٩٩٤، وقتی که در سوئد کارگر یک کارخانه داروسازی بودم، شورای زنان ایرانی مقیم استکهلم را تأسیس کردم که خیلی زود همرزمان صدیقش را پیدا کرد و به شبکه زنان تغییر نام داد، و از همان اول رادیوی محلی صدای زنان، بلندگو و ستون فقرات این انجمن شد. در سال ٩٥ در چهارمین کنفرانس جهانی زنان در پکن، در کمپینی که آنجا در اعتراض به سنگسار زنان در ایران پیش میبردم، با زنان مبارز دیگری که به دیگر نقاط جهان تبعید شده بودند آشنا شدم و پیوند برقرار کردم. آنوقت هم مثل امروز، بعنوان یک کارگر انقلابیِ انقلاب-دیده به همه نابرابری‌ها و به همه ستمها و بی‌عدالتی‌ها در همه دنیا کار داشتم. اما امر زنان اهمیت خاصی پیدا کرده بود - حکومتهای اسلامی در ایران و افغانستان ناگهان میلیونها زن را از قرن بیستم به عصر حجر برگردانده بودند و این را بروشنی میشد دید که اسلامیستها در اعتقاد به فرودستی زن تنها نیستند. به همراه جامعۀ تبعیدی ایرانی و افغانی، علیرغم دشنامهایی که به حکومتهای اسلامیشان میدهند، حق‌کشی نسبت به زنان و دختران و حتی زن‌کشی به فجیع‌ترین اشکالش هم به اسکاندیناوی مهاجرت کرده بود. رادیوی صدای زنان، که به شکل تاک‌شو، بحث‌های زنده و تماسهای تلفنی شنوندگان، برنامه‌هایش را اجرا میکرد بطور جدی بر روی نقد این سنتهای ضدبشری و اعتقادات قرون وسطایی نسبت به زن متمرکز شد. این کار از یک طرف بسیاری زنان و دختران تحت ستم در بین جامعه فارسی‌زبان مقیم سوئد را بسوی ما کشید تا هم کمک بخواهند و هم کمک کنند و از طرف دیگر جامعه سوئد را که از دیدن زن‌کشی‌های تازه با بربریتی بی‌سابقه با پشتوانه ناموس‌پرستی شوکه شده بود، متوجه کار پراهمیتی کرد که ما و انجمنهایی نظیر ما مشغولش بودیم. با شبکه‌ای از زنان و مردان مدافع حقوق زنان، که رادیو پرچمدار و نگهبان هویّت و ادامه‌کاریش بود، پروژه‌های مختلفی را برای کمک موثر به قربانیان کنکرت خشونت خانگی و امثالهم به راه انداختیم که خیلی زود از جانب نهادهای مسئول در سوئد مورد پشتیبانی و حتی حمایت مالی قرار گرفتند.

در اولین سطور سندی که شبکه زنان را معرفی میکند چنین آمده است: "حقوق زن، حقوق بشر است. حقوق بشر باید بالاتر از اختلافات فرهنگی و دگم‌ها و مقدسات مذهبی قرار داشته باشد. نقض حقوق بشر، هرگز نمی‌تواند با فرهنگ، سنت و مذهب توجیه شود." این، مبنای کار «شبکه زنان» است. «شبکه زنان» همه شکل بهانه‌ها و استدلالهای اجتماعی، مذهبی، اقتصادی و سیاسی ای را که قصد توجیه یا پنهان کردن تبعیض و ستم علیه کودکان و زنان را دارند، قویاً رد میکند.

در سال ٢٠٠٠ کنفدراسیون سراسری کارگران سوئد به رادیو صدای زنان جایزه داد و از دفاع جانانه‌ای که این رادیو از حقوق زنان ایرانی و کُرد و افغان میکند رسما تقدیر کرد و به ما فرصت داد در کنگره‌شان مستقیما خطاب به نمایندگان صحبت کنیم. این رادیو در سال ٢٠٠٢ برنده جایزه ویژه رادیو-آکادمی سوئد بود - باز هم بدلیل دفاعی که این رادیو از زنانِ کُرد و افغانی و ایرانی و تلاشهایی که برای جذب شدن آنها به درون جامعه سوئد میکند... روزنامه‌ها بکرّات از این رادیو و کار انجمن ما قدردانی و تشکّر کردند - از روزنامه بی‌خانمانهای استکهلم گرفته تا روزنامه اومانیستهای انگلستان. در سال ٢٠٠٣ حتی خود پادشاه سوئد با نامه‌ای علنی و رسمی از کارهایی که پروژه جوانان ما برای جوانان در سوئد کرده‌ است سپاسگزاری کرد. در سال ٢٠٠٧ وقتی لیزا مارک‌لوند Liza Marklund، که کتابهایش به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده و احتمالا بعضی از شما هم با او و کارهای ادبیش آشنا هستید، برنده جایزه ادبی سوئد شد، به هنگام دریافت جایزه اعلام کرد که پولی که بعنوان جایزه دریافت کرده است تماما به شبکه زنان میدهد تا به بهترین شکل به زنان مهاجر قربانی خشونت و ناموس‌پرستی کمک کرده باشد...

ما از اولین سازمانهای ایرانی در خارج کشور بودیم که سایت اینترنتی فارسی براه انداختیم. این سایت در سال ٢٠٠٠ تأسیس شد و این خاصیت کم نظیر را دارد که علاوه بر مطالب متنوع دیگر، تمام برنامه‌های رادیویی ما را، از زمان تأسیس تا امروز از طریق اینترنت در اختیار همه فارسی‌زبانان دنیا نگه داشته است. اطلاعات بیشتر درباره شبکه زنان را خودتان میتوانید در این سایت به زبانهای فارسی، عربی، ترکی، فرانسوی، سوئدی و انگلیسی بخوانید. آدرس ما این است:   sedayeZanan.org   یا   kvinnonet.org


با آمدن اینترنت، دیگر نه این رادیو و نه هیچ رادیوی دیگری "محلی" نیست. گلوبالیزاسیون، مرزهای ملی و محلی را خُرد کرده و از بین برده است. اینترنت و شبکه‌های جهانی با سیم و بیسیم و کامپیوترهایی که در جیب آدم جا میشوند دیگر هیچ چیز را محلی باقی نگذاشته‌اند. ایستگاه فرستنده رادیوی ما هم در استکهلم که موج FM-اش را فقط در گوشه‌ای از استکهلم میشود شنید، چند سالی است که امواجش را همزمان و بطور زنده بصورت وب-رادیو روی آسمانی دیگر، روی اینترنت هم پخش میکند. معنایش این است که مجری برنامه رادیوی محلی ما میتواند در بعدازظهر یک روز یکشنبه در میدان التحریر قاهره با یک انقلابی مصری حرف بزند و از او بخواهد که به سؤال شنونده‌ای در ونکوور کانادا جواب بدهد و همزمان، همه اینها در تمام دنیا قابل شنیدن باشد. رادیویی که اسماً محلی و استکهلمی است، دیگر میتواند وقتی در ایران تظاهرات و ضد و خورد در جریان است، وقتی در کابل شاگردان مدرسه دخترانه را با پرتاب بمب گاز سمی مسموم کرده‌اند، یا مردم غیرنظامی بیگناه را با بمبهای هواپیماهای بی‌خلبان به دیار عدم فرستاده‌اند، وقتی در فرانسه کارگران به خیابان آمده‌اند تا به حمله دولت و بانکها به حق بازنشستگی‌شان اعتراض کنند، یا فعالین ضدنژادپرستی جمع شده‌اند تا از خراب کردن کپرهای کولیهای مقیم پاریس به کمک بولدوزرهای سرکوزی جلوگیری کنند... صدای زنده فعالین محلی را در محله‌ای به وسعت همه دنیا پخش کند و فریاد بزند. و قدر این کار را همه مردم عدالتخواه و حق‌طلب دنیا میشناسند، که خودشان هم دیگر بر خلاف قرنهای گذشته ساکن محل تولد خودشان نیستند. این خاص ایرانیها و افغانها نیست. در دور و زمان ما دیگر لازم نیست برای ملاقات با شیلیایی‌ها به سانتیاگو بروید، و برای حرف زدن با سورى‌ها به دمشق. همه کس همه جای دنیا هست. رادیوی محلی‌تان هر کجا باشد، اگر برای مردم دل بسوزاند، در همه محلات بزرگ دنیا خبرنگار و گزارشگر و صاحب‌نظر و مفسّر سیاسی و شنونده دارد.

هفته پیش بلقیس روشن Belquis Roshan با آکسیون اعتراضی شجاعانه‌اش مجلس افغانستان را تکان داد. دو روز بعد رادیوی محلی ما مصاحبه‌ای چهل دقیقه‌ای با او داشت و او با علاقه و صمیمیتی تمام به سئوالهای ما پاسخ میداد. این عجیب نبود. عجیب این بود که این خانم سناتور افغان، مجری این برنامۀ این رادیوی محلی را بی آنکه قبلا ملاقات کرده باشد، از پیش میشناخت، با کمپین‌هایش در افغانستان آشنا بود، با اسم کوچک صدایش میکرد، گویی که دارد با خواهر یا همسایه‌ هم‌راهش حرف میزند. این خاصیتی است که رادیوی محلی پیدا کرده است؛ همرزمان همزبانتان را در همه دنیا پیدا میکنید و به هم پیوند میزنید.

پس قدر کاری که میکنید را بدانید و بیایید در همین کنفرانس به همدیگر قول بدهیم که به کمک هم، دست همدیگر را در دست دیگر خواهران و برادرانمان بگذاریم که گرچه زبان محلی همدیگر را نمیفهمیم اما همه‌مان فرزندان یک مادریم و همه‌مان زنده‌ایم تا دنیایی بهتر، دنیایی عادلانه‌ برای خودمان و فرزندانمان - برای بشر - بسازیم.