رنج نامهای در وصف سانسور شدید روزنامهها در ایران
وقتى قلم را برميدارى و شروع به نوشتن ميکنى، نا خودآگاه حس آشنايى به تو ميگويد که حداقل نيمى از قلمفرسايىهايت از زير تيغ سانسور روزنامههاى ايران، زنده بيرون نميرود. اين احساس تلخ، بى آن که بخواهى، نوعى خودسانسورى را در تو ميانگيزد و به مثابه مادرى که اگر قرار است بچهاش را تنبيه کنند ترجیح ميدهد لااقل خودش کودکش را تنبيه کند و نه ديگران، تو هم حس ميکنى اگر قرار است مطلبت تکه و پاره شود پس بهتر است حداقل خودت زحمت سلاخيش را بکشى و نه کرور کرور سانسورچی مطبوعات ایران.
به همین دلیل غیرمنصفانه، بر روى مطالب قبليت خط ميکشى و دوباره غرق در نگارش ميشوى. ولى اين بار ديگر از هيچ واقعه يا جنبندهاى انتقاد نميکنى و دلخوش ميشوى که دست کم اين مطلب پاستوريزهات، بى کم و کاست چاپ ميشود. خلاصه نوشته پايانىات را نگاهى اجمالى مياندازى اما مطلبت به قدرى با روحيات و عقايد حقيقىات بيگانه است که گاه خودت خندهات ميگيرد و با خودت ميگويى که چقدر آدم مزخرفى بودم اگر واقعاً اين گونه فکر ميکردم. در هر حال مقاله را به دست سردبير ميسپارى و در درون براى خودت و ساير دوستانت دل ميسوزانى که چرا نميتوانيم همان گونه که فکر ميکنيم، همان گونه هم بنويسيم.
اما روز بعد حادثهای عجیبتر در انتظارت نشسته است. وقتى روزنامه را ميگیری و شروع به خواندن مطلبت ميکنی، ابتدا فکر ميکنى که اين مقاله فرد ديگرى است و شايد اشتباهى اسم تو را روى آن حک کردهاند اما وقتى پيگير ميشوى، ميبينى که به همان مطلب غربال شده و آرام ديروز که خودت قبلاً زهرش را گرفته بودی رحم نکردهاند و همان مطلب پاستوریزهات هم آنقدر سانسور شده است که ديگر نام و نشانى از نوشتۀ پيشين تو ندارد. درست است که دیروز مجبور به خودسانسوری شدی ولی باز هم حداقل چند سطر از مقالهات با عقیدۀ واقعیت مطابقت داشت اما حالا پس از انتشار و چاپ مقالهات، دیگرهيچ گونه ارتباط ذهنى بين خودت و مطلب چاپ شده نميبينى و حتى حک شدن نامت در کنار آن مقاله سخيف را توهينى به شعور و شخصيتت تلقی ميکنى.
حال در چنين شرايطى، اگر تازه کار باشى و هنوز با اين واقعيتهاى تلخ روزنامههاى ايران کنار نيامده باشى، ابتدا به شدت دلخور و مغموم ميشوى، سپس به سردبير ميتوپى و اگر اين خشم مضاعف را ادامه دهى، شايد از کار هم بيکار شوى. اما اگر کمى قديم کار باشى و به اصطلاح پوستت کلفت شده باشد، ديگر اين جريان غيردموکراتيک روزنامههای ایران برايت عادى شده است و چون توانى هم براى تغيير آن ندارى، تنها به کار کردن و نان درآوردن و زنده ماندن ميانديشى.
متأسفانه، اين يک داستان واقعى از فعاليت خبرنگاران ایرانی در روزنامههاى منتقد دولت است. روزنامههاى منتقدى که البته توان و جرأتى هم براى انتقادات جدى، اصولى و بنيادين ندارند. بی شک هر خبرنگارى که در رسانههاى مخالف دولت قلم زده باشد اين سيکل مأيوس کننده را پيموده است و این روایت تلخ را تأيید خواهد کرد.
روایتی که هر چه ميگذرد تراژدیک تر از قبل ميشود. حتی پس از مدتی کار کردن در رسانههای ایران، گاه فکر ميکنی که دچار بیماری چند شخصیتی شدهای و هر بار برای تخطی نکردن از خطوط قرمز روزنامههای ایران، مجبور ميشوی همچون یک هنرپیشه نقش بازی کنی. یک روز مجبوری که ترور مخالفان حکومت اسلامی ایران را به نیروهای خودسر و بی تدبیر خارج از نظام نسبت دهی و هرگز دامن نظام را به آدم کشیها آلوده نکنی تا بلکه هم تو بتوانی نانی بخوری، هم سردبیر از تو راضی باشد و هم در روزنامه را تخته نکنند. روزی دیگر باید نقش انسان بی خبر از همه جا را بازی کنی و هیچ چیز از کشتار زندان کهریزک، تجاوز به زندانیان اوین، کشتار مخالفان در روز عاشورا و هزاران ننگ و جنایت "ولی وقیح" را ننویسی تا مبادا دیکتاتور پیر دلگیر شود و به این ترتیب تو هم دیگر از گرسنگی نميمیری و یا حداقل از لحاظ جسمی در زندان نميافتی. یک روز دیگر نقش ژورنالیست دلسوز نظام را بازی ميکنی و این بار به جای پرداختن به مصیبتهای خانمان براندازی که رژیم آخوندی بر سر مردم بی پناه آورده است، از علل چاقی و چروک پوست مينویسی یا از نکات ایمنی در حین غذا پختن، رموز همسریابی موفق و مهارت در عشق ورزی قلم ميزنی و خلاصه حواست هست که دنبال سوژهای نروی که به یکباره سر از زندان در بیاوری و کلاً در این وانفسا حتی دوستان همفکر تو هم مدام به تو گوشزد ميکنند که در این میدان مین و انسان، بهتر است که بی حرکت، سرت را در پیله کنی و اصلاً به روی خودت هم نیاوری که خانه از پای بست ویران است. تازه هر وقت هم کسی از تو پرسید چکارهای؟ ميتوانی با افتخار بگویی که من روزنامه نگارم!
حتی ميتوانی مطمئن باشی که یک نفر هم در ایران پیدا نميشود که بپرسد تو چطور نامت را روزنامه نگار گذاشتی، در حالی که نميتوانی حقایق عیان جامعه را آنگونه که هست بیان کنی؟ آخر تو چه خبرنگاری هستی که به مثابه بوقی در دست رژیم، هر طور که حکومت بدمد تو هم مجبوری همان گونه صدایت درآید؟ یا این چه کاغذپارههایی است که در ایران به نام روزنامه منتشر ميشود ولی در آن خبری از جنایات قلدران اسلامی و رنج طبقات محروم وجود ندارد.
در پایان این رنج نامه باید اذعان داشت که با وجود سیطرۀ نظامیان و سپاه و بسیج بر فضای رسانهای کشور، تعداد کثیر روزنامه نگاران دربند و حجم عظیم سانسوری که در روزنامههای ایران وجود دارد، دیگر بایسته نیست که نام مجموعه کاغذهایی که در دکههای مطبوعات ایران جا خوش کردهاند را روزنامه بنامیم بلکه بهتر است آنان را بولتنهایی بخوانیم که هر روزه به خواست رژیم ستم محور ولایت فقیه در ایران تولید شده و به منظور نمایش آزادی بیان و در راستای منافع نامشروع حکومت کودتاچیان در اختیار تودۀ مردم ایران قرار ميگیرد.
امین از تهران
٢٩ سپتامبر ٢٠١٠
نظراتتان را با نويسنده مقاله در ميان بگذاريد: Journalist.tehran@yahoo.com
|