تاريخ پخش لينک براى گوش دادن |
موضوع / عنوان | مدت به دقيقه |
اندازه و لينک براى پياده کردن | |
29-06-2008 عکسهاى مربوط به اين گزارش |
حميد: مينها و تلههاى انفجارى زمان جنگ هنوز و بيش از همه از کودکان قربانى ميگيرند
کاوه ١٦ ساله: ● آنوقتها (هشت سال پيش) خيلى کوچک بوديم، بچه بوديم. داشتيم بازى ميکرديم، يکى از بچهها به مين دست زد و مين منفجر شد. خودش کشته شد. ● با اين وضعيت درست نميتوانم درس بخوانم. باد، سرما، گرد و خاک چشمم را خيلى ناراحت ميکند، اگر دائم مراقبت نکنم عفونت ميکند. ● هر جا ميروى، همه نگاهت ميکنند، خيلى سخت است. پدر کاوه: ● دور و بر ما خيلى پايگاه هست، که متروک و خرابه شدهاند. کسان ديگر هم از مين آسيب ديدهاند. يک نفر داريم که يک پايش قطع شده، يکى ديگر داريم که هر دو پايش قطع شده. يکى ديگر داريم که چشمش را از دست داده. ● متأسفانه مسئولان مينها را جمع نميکنند که مردم صدمه نبينند. ● بچههايى که تازه به کلاس اول مدرسه ميآيند نميتوانند آن بروشورها و دفترچه راهنماها را که دادهاند بخوانند و ياد بگيرند که با مين چه بکنند... معلم کاوه: ● تأسف بار است که بچههاى کوچک مدرسهاى بايد در چند قدمى مينها درس بخوانند. خيلى نگران کننده است. ● همه دنيا را هم به اين بچه بدهند باز هم بلايى که بر سر او آمده است جبران نميشود. ● مسئولان کمکى نميکنند. اميدوارم اين بچه که ناقص شده بتواند گليمش را از آب بيرون بکشد. ● پدر کاوه يکى از آدمهاى خوب اين روستاست. عضو فعال انجمن خانه و مدرسه است و بسيار براى بچههاى مدرسه زحمت کشيده است. پدر ناصر، دانشآموزى که در هشت سالگى در اثر انفجار مين در حياط مدرسه کشته شد: ● جنازه پسرم هيچ خراشى نداشت، فقط سينهاش سوراخ و قلبش متلاشى شده بود. ● هر جا باز انفجارى اتفاق ميافتد، همه داغم دوباره تازه ميشود. چه فرق ميکند، هر که صدمه ديده باشد مثل بچه من است. ● مينزدگى خيلى فجيع است. هر کس که مين را اختراع کرده، خدا نابودش کند... برادر ناصر: ● آنجا جايى بود که بچهها هميشه بازى ميکردند. نه سيم خاردارى، نه علامتى، نه ديوارى. معلم ناصر: ● چى سختتر از اين که بچهاى که جگر گوشه پدر و مادرش است روى مين برود و تکه تکه بشود... ● پدر و مادرها واقعا براى بچههايشان نگران هستند. بخصوص براى اين خانواده مصيبت ديده خيلى سخت است. رحمان ٦١ ساله، که هم يک پسرش، هر دو پايش، يک گوشش و يک چشمش را در اثر انفجار مين از دست داده: ● فرزند ١٨ سالهام يک روز شنبه رفت براى کارگرى. اما ديگر بر نگشت. ● دو روز دنبالش گشتم. گفتند که همان روز يک مين منفجر شده... در کنار يک پايگاه. ● آنجا که دنبال او ميگشتم خود هم روى مين رفتم و هر دو پايم قطع شد. بعدا فهميدم مين وقتى منفجر شد که در صد مترى جسد پسرم بود. ● وقتى از بيمارستان مرخص شدم، باز بدنبالش گشتم، کسى برش نداشته بود. مقدارى استخوان مانده بود، لباسهايش و اين چيزها که در جيبش مانده بود... ● اگر لطف جمهورى اسلامى اين باشد، بايد به اسرائيل و آمريکا پناه ببرم، يا سرم را ببُرند! من نه ميتوانم راه بروم، نه ميتوانم کار کنم... چبکهم کاکا؟! ● من گدا نيستم که براى هزار تومن از کميته امداد خفت بخورم. حق خودم را ميخواهم. زندگى حق من نيست؟؟! |
'39 | 5870KB | |
---|---|---|---|---|
08-06-2008 | حميد: مجرم گناه را به گردن قربانى مياندازد!
مهرداد ١٥ ساله (دانشآموز سوم راهنمايى): ● پدرم مريض است، از ٣ تا ٨ بعدازظهر کار ميکنم تا خرج خانه در بيايد. ● از اينطرف شهردارى به بهانه سدّ معبر، از آن طرف به بهانه انتظامات سراغمان ميآيند و جلويمان را ميگيرند. ● آروزيم اين است که پدرم سلامتىاش را بدست بياورد. پدرم سنگتراش است. ● بساط من ٣٠ تا حوله است که کلاً ميشود ٥٠ هزار تومن. کرايه خانهمان ١٥٠ هزار تومان است. فرهاد ١٥ ساله (دانشآموز سوم راهنمايى): ● پنجشنبه جمعهها حوله ميفروشم. هم براى خرج خودم و هم خرج خانه. ● مشکل اصلى نداشتن خانه است. پدرم بازنشسته است. ● مردم کارى ندارند، شهردارى مزاحم ميشود. ● آرزو دارم در درس و زندگى موفق باشم. هر کارى حاضرم بکنم جز کار خلاف. |
'16 | 2482KB | |
11-05-2008 | زنى زحمتکش و دردمند از مشکلات خودش، زنان و مردم ميگويد:
● انقلاب شد تا به مستضعفين برسند، اما مستضعفين له و لورده و دربدر شدند... مستکبرين بردند. ● يا بگويند شما آدم اين مملکت نيستيد، ما را به دريا بريزند يا آتشمان بزنند، يا اگر هستيم تکليفمان را روشن کنند. ● من زنم، نه حرفم را قبول ميکنند نه آدم حسابم ميکنند. اصلا زن به هيچ عددى حساب نيست فقط مردها به حساب ميآيند. |
'13 | 1695KB | |
11-05-2008 | مصاحبه با کارگران بيکار
● تا هر کس صدايش در بيايند به اتهام "اراذل و اوباش" بودن دستگيرش ميکنند. ● اگر ميخواستيم حرام بخوريم از ديوار مردم بالا ميرفتيم. ● همه گشنهاند، مجبورند، هيچکس از سر خوشى نميآيد توى اين سرما براى کار صف بکشد. | '11 | 1738KB | |
20-04-2008 |
مصاحبه با بچههاى کار در تهران - وحيد ٤، عارف ٦، فريده ٧ ساله:
● وقتى مدرسه تعطيله از ٩ صبح تا غروب فال ميفروشيم تا خرج خانه را دربياوريم. ● باباى او کليهاش درد ميکند، باباى من يک دست دارد. ● داداش بزرگم را دستگير کردهاند، تا داداشم نياد من هم نميرم خونه. |
'14 | 2153KB | |
30-03-2008 | مصاحبه با يک کارگر مبارز | '15 | 2299KB | |
16-03-2008 | وضع معلولين در ايران - مصاحبه با يک معلول | '19 | 2994KB | |
24-02-2008 | مصاحبه با کارگران بيکار در تهران | '15 | 2364KB | |
03-02-2008 | صداى فقر و فلاکت و استيصال از تهران
بخشى از مصاحبه با زنى زحمتکش، سالخورده، بيمار و دردمند در تهران: ● اگر ميتوانيد کارى براى مردم ايران بکنيد! ● يک مشت ملّا آمدهاند و همه جوانها را معتاد کردهاند. فقط پسر من نيست. هزار هزار جوانهاى معتاد ديگر در کوچهها ويلانند. ● اگر پول داشته باشى، اگر پارتى داشته باشى، کارى بهات ميدهند... اگر نه هيچ، بايد در کوچه بيفتى. نميدانم به کى بگم؟ کى بداد ايران ميرسد؟ |
'8 | 1226KB | |
27-01-2008 | مصاحبه با بچههاى دستفروش تهران | '9 | 1485KB | |
14-10-2007 | کودکان کار - گفتگو با فرشتگانى از قعر جهنــّم | '18 | 2633KB | |
16-09-2007 | مصاحبه بچههاى خيابانى در تهران - درويش ١٣ ساله، نوراحمد ١٠ ساله و مصطفى ١٠ ساله، کودکان مهاجر افغانى در تهران | '14 | 2175KB |