فاجعه انسانی در انتظار افغانهايی که به کشورشان برميگردند
هانا لارسون و ليلا قرائی از شبکه زنان مينويسند: وقتی رژيم طالبان سقوط کرد برنامه برگرداندن ميليونها نفری که از افغانستان فرار کرده بودند در دستور کار قرار گرفت. اما قول و قرارهايی که در مورد برگشت امن و بيخطر به افغانستان داده شده بود هرگز عملی نشد و حالا مردمی که در چادرها و اردوگاههای سازمان ملل اسکان داده شدهاند از گرسنگی و سرما در حال جان دادنند.
افغانها بدليل نزديک به بيست سال جنگ در کشورشان، يکى از بزرگترين گروه مردم آواره در جهان را تشکيل ميدهند. ميليونها افغان در اواخر سالهای ۱۹۷۰ از دست نيروهای اشغالگر شوروی و بعدا از دست رژيم طالبان از جمله به کشورهای همسايه پاکستان و ايران گريختند. در پی سقوط رژيم طالبان برنامه برگشت اين افغانهای تبعيدی به افغانستان شروع شد. مطابق آمار UNHCR (کميساريای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان)، حدودا يک ميليون و نهصد هزار آواره و تبعيدی افغان بعد از ماه مارس ۲۰۰۲ به افغانستان برگشتهاند. مطابق گزارشهای سازمان ملل، ۹ ميليون و هشتصد هزار از مردم قربانی فاجعههای مختلف در افغانستان در فاصله اکتبر ۲۰۰۱ تا ژوئن ۲۰۰۳ کمک جنسی به شکل خواروبار و آذوقه دريافت کردهاند که هزينه آن ۴۷۵ ميليون دلار آمريکايی در سال بوده است. با اينحال بخش عظيمی از مهاجرين افغان بلحاظ معيشت در شرايط غير قابل تحملی بسر ميبرند. بسياری معتقدند که فساد و سوء استفاده وسيعا در دستگاه اين کمک رسانيها رايج است و بطور کلی نحوه کمک رسانی مقامات و طرز اداره امور توسط مسؤولين را زير سؤال ميبرند.
تازه وقتی آفتاب درميآيد و مه صبحگاهی ناپديد ميشود ميتوان مارک رنگ پريده سازمان ملل، UNCHR را روی چادرهای کهنه و رنگ و رو رفته و نخ نما شده اردوگاه بچشم ديد. اردوگاههای پناهندگان چادرنشين سازمان ملل که محلات فقير نشين کابل را در در محاصره گرفتهاند چيزی جز نمايش بزرگی از يک فاجعه عظيم انسانی نيستند. در اردوگاه چمن ببرک حدود ۱۲۰ خانوار سکونت دارند و در هر چادر ۵ تا ۱۲ نفر بايد در کنار هم جابگيرند. خيلی از بچهها بعد از سالهای طولانی تبعيد در ايران يا پاکستان هيچ خاطرهای از زادگاهشان افغانستان ندارند. بخش کوچکتری از مهاجرين به اروپا پناه برده بودند که به بهانه اينکه ديگر رژيم طالبان ساقط شده است مجبور به برگشت به افغانستان شدهاند.
بچههای پابرهنه دور تا دور دوربين ويدئوی ما حلقه ميزنند. صورت بعضیشان سرخ و زخمی است بخاطر اينکه شب در خواب قنديلهای تيز يخ از سقف چادر جدا شده و روی صورت بی حفاظشان افتاده است. ميپرسيم بچه ها چطوريد؟ هر کس جايی از تنش را نشان ميدهد و از درد اين يا آن مفصل و استخوان شکوه ميکند. سهيلا دامنش را کمی بالا ميکشد و پایِ باندپيچی شدهاش را نشان ميدهد. وقتی در تل زبالهها دنبال ميوه و سبزی و چيزی برای خوردن ميگشته يک ماشين از روی پايش رد شده است. غروب شده و هوا دارد سرد ميشود. بچهها چی ميخواهيد داشته باشيد؟ مثل شاگرد مدرسهها دست بلند ميکنند: خانه. مدرسه. مدرسه. خانه.. چی دوست داريد بخوانيد؟ کمی بفکر ميافتند... دکتر، مهندس، وکيل، مکانيک... اما برای اينکه شاگردی را به مدرسه راه بدهند بچه بايد يک آدرس ثابت در کابل داشته باشد. نزديک دو سال است که آنها انتظار يک زندگی با سر و سامان را ميکشند، مدرسهای و سقفی بالای سرشان، اما هنوز که هنوز است هيچ نشانهای از هيچ تغييری در چشم انداز نيست.
نرخ بالای بيکاری در کابل اصولا کسب درآمد برای مهاجر از خارج کشور برگشته را غيرممکن ميکند. تقريبا ۳۰ درصد از زنان اردوگاه بيوه هستند. اکثر پناهندگان بيسوادند، عدهای از مردان سواد خواندن دارند ولی زنان باسواد انگشت شمارند. يکی از اين زنان آزيتا نام دارد، ۲۷ ساله است و در کابل بدنيا آمده. وقتی که ۷ ساله بود در پی اشغال افغانستان توسط نيروهای شوروی با پدر و مادرش به ايران گريختند. ايران تنها وطنی است که آزيتا بياد ميآورد. در ايران به مدرسه رفته است، ازدواج کرده است و بچهدار شده. در ايران نانش را از قاليبافى در ميآورده. ميگويد "زندگی در ايران خيلی سخت بود اما به هر حال خانهای داشتيم. خانهمان سقف داشت. بچههايم ميتوانستند به مدرسه بروند"... وقتی رژيم طالبان سقوط کرد دولت ايران آزيتا را هم مجبور کرد با خانوادهاش به کابل برگردد. اما او با احساسی از اميد به کابل ميآمد. ميگويد "آدم ميتواند پنج شش ماهی صبر کند، اما وقتی سال بعد از سال ميگذرد و بچههای آدم با سبزيجات گنديده شکمشان را سير ميکنند، ديگر خون بچشم آدم ميآيد". دو بچه سفت دامنش را گرفته و به پاهايش چسبيدهاند. با صدائی بريده بريده ميگويد: "من همه اميدم را به آدم و آدميزاد از دست دادهام. زندگی ما قبل از اينکه حتی شروع شده باشد به آخر رسيده است".
همه در اردوگاه شهادت ميدهند که مايحتاج فقط دوبار در طی دو سال اخير در بين ساکنين اردوگاه توزيع شده است. همه از اينکه گرسنگی و سرمای زمستان بچهها را از پا درآورد سخت نگرانند و مردها در صدد آنند که زاغههای موقتی در دامنه تپههای مجاور درست کنند. اما هر زمان ممکن است مأمورين دولت از راه برسند و زاغهها را خراب کنند، چون اين کار ساختمانسازیِ بدون مجوّز محسوب ميشود. دولت قول داده است که به هزاران نفری که به افغانستان برگشتهاند و ميتوانند سند ارائه کنند که اهل کابلند زمين بدهد. منصور که عملا بعنوان نماينده ساکنان اردوگاه پيش افتاده است و اردوگاه را بما نشان ميدهد ميگويد: "دو سال آزگار است که منتظر اجازه ساختمان هستيم". پارچه و نايلون را از روی چادرهای مندرس کنار ميزند و آبی که کف چادر جمع شده را نشان ميدهد: "سال پيش پنج تا بچه همينجا از سرما مردند"... در اينجا خشم و دلسردی از دست اندرکاران حد و مرز نميشناسد.
اينکه ادارات مسؤول امور مهاجرت در افغانستان ابدا آمادگی پاسخگويی به اين بازگشت تودهای مردم را نداشتهاند مثل روز روشن است. کابل در عرض سه سال سه برابر شده است. معلوم نيست چه کسی و چه مقامی مسؤول جان بدر بردن اين مردم بیتوشه و بیسرپناه از چنگ زمستانی است که در راه است. در دفتر UNHCR در مرکز شهر کابل برای نادر فرهاد کار آسانی است که با کلمات بازی کند و از جواب دادن به اين سؤال طفره برود که آخرين باری که به مردم ساکن اردوگاه چمن ببرک چيزی برای خوردن داده شده است کی بوده است؟ نادر فرهاد مسؤول روابط عمومی و اطلاعات است و مدام فقط رئوس خط مشی بلند مدت سازمان ملل در قبال معاودين به افغانستان را بجای پاسخ به سؤال مشخص ما تکرار ميکند "آدم بايد بلند مدت فکر کند!" با تکرار مکرر اين جمله ميخواهد به ما حالی کند که ما با اين سؤالاتمان چقدر ساده لوحيم. "بله، چيزی که پناهندگان به آن احتياج دارند راه حلهای کوتاه مدت مثل اينکه بين آنها غذا توزيع کنيد نيست. آنها به کار و مسکن نياز دارند"... در چمن ببرک مردم به روشنی احساس ميکنند که فريب خوردهاند و اغفال شدهاند و وقتی درست همين نکته را با نادر فرهاد مطرح ميکنيم و ميپرسيم که آيا وقتی پناهندگان به افغانستان برميگشتند شما (سازمان ملل) آنها را از شرايط واقعیای که در انتظارشان است بطور جدی مطلع کرده بوديد يا نه، با تأکيد ميگويد "هيچ اجباری در کار نبوده است" و کاغذهايی پر از عدد و آمار را جلوی ما ميگذارد که در آن کارهای انجام شده توسط سازمان ملل گزارش داده شده است. برای کسب اطلاعاتی که در آن نوشتهها نيست نادر ما را به دولت حواله ميدهد. او اضافه ميکند که "اداره امور مهاجرت در افغانستان از UNHCR کمک دريافت ميکند که جذب و ادغام مهاجرين معاود افغان را در کشور پيش ببرد و اداره کند". وقتی ما دفتر سازمان ملل را ترک ميکرديم هنوز موفق نشده بوديم جواب اين سؤال مشخص را بدانيم که تا وقت انجام شدن برنامههای طلائی و بلند مدت ايشان، چه کسی مسؤول جان مردم بيگناه ساکن چمن ببرک در زمستان آينده خواهد بود.
چند روز بعد به اتفاق نادر فرهاد و آقای قادری مسؤول دائره اطلاعات وزارت امور مهاجرت، به چمن ببرک برميگرديم. آقای قادری نميخواهد باور کند که ما اوضاع اردوگاه را واقعا همانطور که هست توصيف کردهايم. بنظر او غير ممکن است که مردم دو سال در اين اردوگاه بسر برده باشند بدون اينکه کسی مسؤوليت آنها را بعهده گرفته باشد. ميگويد: "علل مختلفی ميتواند باعث اين شده باشد که درست همين عده از مردم از دايره برنامه جذب و ادغام دولت بيرون افتادهاند".
حالا در محل و رو در رو، ساکنان اردوگاه فرصتی بدست آوردهاند تا هر دو اين دو جناب را استيضاح کنند. "بر سر آنهمه قولی که داديد چه آمد؟ همان قولهای شما باعث شد که ما برگرديم مگر نه؟"... آقای قادری چند قدم عقب عقب ميرود و با صدايی که معلوم است زير فشار است ميگويد: "شما بايد شرايط را درک کنيد. گمان کنم که خيلی از شماها مال جاهای ديگر افغانستان هستيد. شماها که اهل اينجا نيستيد بايد به ولايت خودتان برگرديد. کابل برای همه شماها جا ندارد و اين را قبلا هم به شما گفتهايم". با همين چند جمله گويی به جان حاضرين که از همان اول هم از دست اينان به انداز کافی عصبانی بودند آتش انداختهاند. يکی پس از ديگری دوان دوان ميروند و با اسناد هويت و شناسنامهها و تولدنامههاشان برميگردند. "خوب نگاه کن آقای قادری، ما در کابل به دنيا آمدهايم و شما به ما قول داديد که ما را مثل آدم به زادگاهمان برميگردانيد. شما بما دروغ گفتيد، گولمان زديد، سرمان کلاه گذاشتيد"...
عرق از پيشانی آقای قادری سرازير شده است. صف مردمی که سند و مدرک و کاغذ و جواز و شناسنامه و تصديقهايشان را جلوی چشم او ميگيرند تمامی ندارد. بالاخره آن لحن و ظاهر رسمی آقای قادری در مقابل فشار فروميريزد. ميگويد: "قلبم بدرد آمده ولی اصل قضيه اين است که پولی در بساط نيست". ميگويد او هيچوقت رنگ آن کمکهای UNHCR را که نادر فرهاد ادعا ميکند بايد به اداره امور مهاجرت بمنظور پذيرايی و مراقبت از پناهندگان بازگشتی به افغانستان پرداخت شده باشد، هم نديده است. و بعد بما رو ميکند و ميگويد: "اين شهادت نامه مرا با خودتان به اروپا ببريد... ببريد و به همه نشان بدهيد که بعد از سقوط طالبان چه شد".
هانا لارسون
ليلا قرائی
اين مقاله قبلا در نشريه "کارگر" 22/04 Arbetaren به چاپ رسيده است.
نويسندگان مقاله فعالين شبکه زنان هستند، سازمان زنان در استکهلم که بويژه با زنان مهاجر کار ميکند.
خبرنامه ETC را آبونه شويد. کافی است يک ايميل خالی به آدرس زير بفرستيد.
nyhetsbrev-subscribe@list.etc.se